eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
746 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_بیستم برگشتم که دیدم یه
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ من: ممنون فرمانده فرمانده: خب برو یکم استراحت کن که برای عملیات حاظر باشی من: چشم قربان رفتم تو چادر که دیدم سلی خوابه منم رفتم رو تختم دراز کشیدم به دقیقه نه رسید که خوابم برد یه صداهایی از دور میشنیدم بی توجه بهشون بازم خوابیدم که با صدای فریاد فرمانده دومتر پریدم بالا گیج اینطرف و اونطرف و نگاه میکردم فرمانده: چرا بیدارتون میکنم بیدار نمیشین زووووود تا تنبیه نشدین بلند شین الان میخواییم عملیات و شروع کنیم منو سلی: چشم فرمانده زود آماده شدیم و رفتیم پیشت بقیه بچه ها همه آماده بودن حرکت کردیم وقتی نزدیک شدیم فرمانده گفت بدون سرو صدا حرکت کنیم یه دیوار خیلی بلند جلومون بود فرمانده گفت کی میتونه ازش بره بالا همه یه نگاه به دیوار کردن یکی از بچه ها گفت من نتونست بره بالا چنتا دیگه هم رفتن بازم نشد فرمانده هم امتحان کرد اما نتونست تو دلم گفتم این مال خودمه من: فرمانده من میتونم همه با چشای گرد نگاهم کردن فرمانده با تعجب گفت : تو من: بله رفتم عقب و با سرعت دویدم طرف دیوار و یکی از پاهامو گذاشتم رو دیوارو با یه پرش رفتم رو دیوار و آروم پریدم پایین رفتم درو برا بقیه باز کردم فرمانده هنوز تعجب تو نگاهش بود همه رو به سه گروه تقسیم کرد منو چهار نفر و فرمانده گفت آروم بریم از پشت و اونجا رو محاسره کنیم به بچه ها گفتم و حرکت کردیم وقتی جای حرکس و گفتم خودمم وایستادم بعد چند دقیقه صدای گلوله بود که فقط شنیده میشد درگیری شدت گرفته بود یهو چند نفر با سرعت اومدن این طرف رئیس باند چه جالب رئیس باند هم اینجا هست مال خودمی تو هدمو درست کردم و یه هد حالت روسری یا شال بود کامل حجاب داشت به بچه ها گفتم مراقب باشن خودمم رفتم طرف رئیس جان میخواست سوار ماشین بشه که به هر چهارتا چرخ شلیک کردم برگشت سمت منو اسلحه گرفت طرفم چشام ریز کردم و نگاهش کردم تا اومد ماشه بکشه من شلیک کردم که خورد به دستش و اسلحه از دستش افتاد رفتم طرفش و بهش دستبند زدم داشتم میبردمش بیرون که با صدایی فریاد فرمانده برگشتم تا برگشتم تنها چیزی که حس کردم اینکه قلبم تیر بدی کشید و بعد سیاهی....... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•