عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_شصت_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من [محمدرضا] نمی
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_شصت_نهم
#خانومہ_شیطونہ_من
بعد خودن غذا همگی تو سالن نشسته بودیم فکرم بد مشغول بود و اصلا حواسم به اطرافم نبود که یهو صدای خنده بلند شد با تعجب سرمو بلند کردم و بهشون نگاه کردم و گفتم : چرا میخندید؟
صدای خندشون بلند تر شد امیر سام با لحن بانمکی گفت: بیا دیدید گفتم بچه از دست رفت از من گفتن بود تا سر به کویر نزاشت برید این زندایی منو بردارید بیارید😌
چشام گرد شد یا خدااا این نیم وجبی چیا میگه
من: دستم برسه بهت پوستت و میکنم امیرسام بدو فرار کرد که افتادم دنبالش بعد یه دور ماراتون گرفتمش انداختمش رو شونم و رفتم سمت بیرون که شروع کرد به جیغ جیغ کردن ولی بدون توجه به راهم ادامه دادم مامان اینا هم باخنده دونبالم اومدن و روی تخت توی حیاط نشستن رفتم سمت استخر که با ترس گفت: نه ... دااااایییی نندازییی هاااا افرین بچه خوب منو بزار زمین اگه نزاری برات آب نبات نمیخرم هاا👌😬
پوقی زدم زیر خنده😂🤣
انگار داره با بچه حرف میزنه بچه پروو😐😂
لبه استخر وایستادم و گفتم: بگو غلط کردم سرورم
امیرسام: یه وقت زیادتون نشه سرورم
من: نترس اندازه ست بگو تا ننداختم ماهیا بخورنت
امیرسام: نوچ نمیگم
گرفتمش بالای استخر و گفتم: میگی یا بندازم؟
امیرسام: باشه... باشه غلط کردم
من: چی نشنیدم یه بار دیگه درست بگو
امیرسام: غلط کردم سرورم
من: افریییین
گرفتمش تو بغلم و رفتم رو تخت کنار مامان نشستم که امیرسام از تو بغلم بلند شد و رفت تو بغل بابا نشست و گفت: باباجون ببین پسرت اذیتم میکنه☹️
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️