عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_شصت_و_یکم من: نازی بقیه و
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_شصت_و_دوم
رفتم اتاقم و لباسم و عوض
کردم و تا خواستم برم بیرون که صدای زنگ گوشیم بلند شد
زینب بود
الهی قربون خواهرم بشم چقدر دلم براش تنگ شده
زود گوشی و برداشتم و تماس
و وصل کردم
من: به به سلام آبجی خودم خوبی
زینب: سلام داداشی
ممنون خودت خوبی خانومت خوبه
من: شکر اونم خوبه چیکار
میکنی
زینب: هیچی تمرین دگه اینکه دلم براتون خیلی تنگ شده
من : الهی قربون دلت بشم
زینب: خدانکنه داداشی
چند دقیقه سکوت شد که
یهو صدای زینب جیغ اومد
زینب : مهدیییییییییییییی
گوشی و از خودم فاصله دادم
تا خدایی نکرده با این جیغی
که زینب زد پرده گوشم آسیب نبینه
من: چیه چرا جیغ میزنی
زینب: هیچی فقط یه لحظه
هیجان زده شدم
من: اوه اوه پس مواظب
باشم هیچ وقت هیجان زدت نکنم،
حالا چرا هیجان زده شدی
زینب: یه هفته دیگه عروسی
داداشمه برای همین
خندیدم و گفتم: برای این جیغ زدی
زینب: اوووم
بلند خندیدم
من: از دست تو خواهری ، حالا کی میای
زینب: شاید دو روز دگه
من: اهان
زینب: ووووی داداش من برم که الان سرگرد پوستم و میکنه
من: غلط میکنه دست به خواهر
من بزنه
زینب: قربون داداشم
من: خدانکنه
زینب: خب خب کاری نداری
من برم دیگه سلام برسون به همه
من: نه برو آبجی باشه مواظب
خودت هم باش
زینب: چشم توهم مواطب خودت
باش فعلا یا علی
من: فعلا علی یارت
بعد اینکه قعط کردم رفتم
تو سالن و جلو تلویزیون نشستم
که خاله و مامان هم اومدن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•