عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_شصت_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من یکم که راه میر
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_شصت_پنجم
#خانومہ_شیطونہ_من
به زور بابک منو از عماد جدا کرد میخواستن دفنش کنن هرچی تقلا کردم اما بابک منو سفت تر گرفت انقدر گریه کردم و فریاد زدم که از حال رفتم با پیچیدن بوی الکل توی بینیم به زور لای پلکام و باز کردم انگار بهشون وزنه دویست کیلویی وصل کرده بودن نگاهی به اطراف کردم که دیدم تو اتاق تو خونه مامان بزرگ اینام با بیحالی از روی تخت بلند شدم و رفتم حموم زیر دوش وایستادم و تمام خاطراتی که با عماد داشتم مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد و پشت بندش سیل اشکا منم جاری شد انقدر زیر دوش موندم و گریه کردم که سینم به خس خس افتاد به زور حموم کردم و اومدم بیرون یه دست لباس مشکی ساده پوشیدم و رفتم سمت اتاق دایی عماد اما هر کار کردم در باز نشد رفتم تو سالن که دیدم همه تو سالن نشستن با سردی رو به بابک گفتم: کلید در اتاق عماد کجاست؟
بابک : کلید و میخوای چیکار
من: گفتم کلید کجاست
بابک اومد چیزی بگه که با حرف مامان بزرگ ساکت شد
مامان بزرگ : بابک چیکارش داری ... بیا عزیزم ... عماد قبل رفتنش به ماموریت در اتاقش و حسگر گذاشت و فقط تو و خودش میتونید در و باز کنید
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️