عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_سی_دوم #خانومہ_شیطونہ_من با فکری مشغول پیاده شدم
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_صد_و_سی_سوم
#خانومہ_شیطونہ_من
دوسه تا شاخه چید و دستمو گرفت و همون جور که راه میرفت گفت: بیا اول بریم اینا و تو چشمه بشورم بعد بخور
وقتی به چشمه رسیدیم هردو کنار هم نشستیم و من پاهام و گذاشتم تو آب انقدر آبش زلال و خنک بود که آدم دلش میخواست ساعت ها اینجا بشینه و درختایی که دورشو گرفته بودن و به زیبایی چشمه اضافه کرده بودن داشتم اطراف و دید میزدم که با فرورفتن یه دونه انگور تو دهنم به زور خوردمش بعد برگشتم طرف محمدرضا که با خنده نگاهم میکرد
من: عزیزم حالت خوبه؟
محمدرضا همون جور که با بدجنسی یه دونه از انگورهارو میزاشت دهنش گفت: اووهووم عالی عالیم
یهو بغض کردم سرمو انداختم پایین گفتم: اره دیگه تنها تنها میری پیش خدا بایدم عالی باشی
دستشو گذاشت چونم و مجبورم کرد سرمو بلند کنم و تو چشاش نگاه کنم
محمدرضا: قربونت بشم بغض نکن ... از اینکه رفیق نیمه راه شدم شرمنده ولی مطمئن باش زود میای پیشم
من: قول؟
محمدرضا: قول حیدری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با صدای مامان به خودم اومدم دیدم همینجوری دم در وایستادم و به عکس بزرگ محمدرضا که به دیوار نصب شده بود نگاه میکنم
دستی به چشمام کشیدم و بعد پاک کردن اشکام رفتم داخل
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16501056603814
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️