عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_سی_یکم یهو یه دلشوره
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_صد_و_سی_دوم
با صدای سهند نگاه از امیر گرفتم
و زل زدم بهش به یکی از نوچه
هاش اشاره کرد که اونم یه سطل
پر آب یخ ریخت رو امیر که یه
تکون محکم خورد و برای لحظه
ای نفس نکشید دیگه داشتم کنترلم
و از دست میدادم ولی از بیرون خونسرد بودم
سهند: اووم بیا مسابقه تیراندازی 😉
ابرو هام رفت بالا
من: تیر... اندازی
سهند: اوووم آره
بعد این حرفش کلتش و درآورد و
گرفت طرف امیر چشمام تا آخرین
درجه باز شد 😳
سهند : پس منتظر چی هستی
آروم کلتم و از جیبم در آوردم و به
سهند زل زدم تا اومد شلیک کنه
صدای جیغ دختری اومد همه با
تعجب برگشتیم به عقب که چشمام
گرد شد مگه من نگفته بودم نامزد
امیر و نیارن تو این خراااااب شده😡 صورتش از گریه خیس خیس شده بود
آرمان و دیدم که داشت می رف
سمتش و تا خواست بازوش و
بگیره نزاشت . سهند با سر به یکی
از نوچه هاش اشاره کرد و برگشت
طرف من
سهند: بی خیال این دختره بیا
خودمون به بازیمون برسیم 😁 اول
من بعد تو
خونسرد نگاهش کردم
که دوباره کلت و گرفت طرف امیر
یه لحظه نگاهم افتاد به دنیل که
دیدم با لذت داره به این صحنه
نگاه میکنه تا سهند خواست شلیک
کنه نامزد امیر اومد جلو سهند
وایستاد اصلا وقت فکر کردن
نداشتم خیلی همه چیز سریع اتفاق
افتاد فقط تونستم نامزد امیر و
بگیرم تو بغلم و بعد ......
صدای شلیک تو فضا پیچید و درد طاقت فرسایی و تو پهلوم حس
کردم آروم از خودم جداش
کردم و بهش نگاه کردم تا ببینم
صدمه ندیده باشه یه وقت وقتی
مطمئن شدم برگشتم سمت سهند
که داشت با بهت نگاهم میکرد
سهند: چیزیت که نـ... نشد 😰 چرا
اخه اومدی جلوی تیر
بهش توجه نکردم نگاهم و تو
سالن چرخوندم وقتی افراد پلیس
و دیدم خیالم راهت شد برگشتم
طرف نامزد امیر و دستش و گرفتم
بردم دادم به آرمان و خودم برگشتم پیش سهند انگار پلیسا و دیده بود
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•