eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
801 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_پنجم [زینب] همون ل
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ به زور آب دهنمو قورت دادم و سرمو انداختم پایین با این کارم کلاه شنلم افتاد پایین از چهره من هیچی معلوم نبود ولی من به خوبی به اطرافم دید داشتم دیدم دارم یه جوری نگاهم میکنه بزنم چشماش و از کاسه در بیارم پسره ..... نفسم و فوووت کردم بیرون و تو دلم یه آیت الکرسی خوندم تا یکم دلم آروم بگیره پسره به گارسون با یه زبون عجیب غریب گفت براش یه چیزی بیاره که من نفهمیدم چند دقیقه گارسون سفارش این پسره و آورد ابروهام پرید بالا این دیگه چیه تو لیوان یه مایه غلیظ ترکیبی بود سفید و قرمز و آبی تاحالا ندیده بودم بی خیال پسره شدم و قهوه امو سر کشیدم همون موقعه صدای پسره اومد که به انگلیسی گفت:Hello من:Hello پسره: You Should Shahln Be ابروهام پرید بالا این اسم مستعار منو از کجا میدونه من:You Menu From Where You know •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_پنجم #خانومہ_شیطونہ_من رفتم آشپز خونه و به مامان
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ سریع چادرم و سرم کردم و دویدم بیرون که دیدم درحیاط و باز کرده و میخواد بره سریع رفتم طرفش و گفتم : محمدرضا خواهش میکنم صبر کن وایستاد ولی برنگشت من: محمدرضا چرا اینجوری میکنی اخه چیزی نمیشه خواهش میکنم بزار برم ... تو خودت ماموریت های خطرناک نمیری؟ چرا الان گیر دادی به من اخه من دوست دارم این ماموریت و انجام بدم چه تو بزاری چه نزاری من میـ.... ادامه حرفم با سوختن یه طرف صورتم نصفه موند ... باورم نمیشد محمدرضا رو من دست بلند کرده باشه سرمو بلند کردم و زل زدم بهش با عصبانیت نگاهم میکرد محمدرضا: طاقت ندارم چیزیت بشه میفهمی یا نه ... به خدا نمیتونم ببینم بلای سرت اومده باران، لجبازی نکن من: محمدرضا بابا میگه من راضی ام اگه شوهرت راضی برو اگه نه که حق نداری بری ... ازت خواهش میکنم بزار برم هم انتقام خون داییم و میگیرم هم اون خلافکارا و نابود میکنم پوف کلافه ای کشید و با نارحتی نگاهم کرد و گفت: باش برو ولی خودمم باهات میام چشمام گرد شد : چیییییی؟ محمدرضا : همین که گفتم الانم میرم با سرهنگ حرف بزنم پشتش و کرد و خواست بره که یهو برگشت و گونم و ب*و*س*ی*د و لب زد: دستم بشکنه که روت بلند شد ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️