عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_پنجاه_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من [بابک] پنج ماه از
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_صد_و_پنجاه_نهم
#خانومہ_شیطونہ_من
فاطمه داشت با مامان حرف میزد رفتم طرفشون فاطمه تا منو دید بغلم کرد و گفت: سلام خوبی اجی
من: سلام زن داداش خودم من خوبم تو خوبی
فاطمه: خداروشکر نفس منم خوبه؟
من: اره اونم حالش خوبه
با صدای بابک از هم جدا شدیم و برگشتیم طرفش
بابک: به به باز این دوتا رسیدن به هم😑
سلام فاطمه خانم، منم هستماااا🙄
من:حســـــــــــود😜
فاطمه: سلام آقا بابک ، بله میدونم شما هم هستی
بابک رو به من گفت : حسود خودتی....
بعد اومد طرف فاطمه و گفت: اه اگه میدونی منم هستم پس چرا مثل چسب به باران چسبیدی و ولش نمیکنی؟
فاطمه:چون آجیمه
بابک: اه منم شوهرتم😐
فاطمه سرشو انداخت پایین گونه هاش قرمز شدن ... اووخی خجالت کشید😥😂
دست فاطمه و گرفتم و بردمش طرف مبلا و گفتم: اه اه نیم ساعته زنداداش منو سرپا نگهداشته پسره حسود...
با اومدن مامان بقیه حرفمو ادامه ندادم
من رو یه مبل دونفره نشستم فاطمه هم اومد کنار من بشینه که مامان گفت: نه برو پیش شوهرت بشین
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16501056603814
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️