eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
746 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_نود_و_هشتم صبح با صدای زن
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ ازش جدا شدم و گفتم: داداشی چرا گـ..ـریه میکنی 😥 تکیه داد دیوار و سر خورد نشست روی زمین و سرشو گذاشت روی پاهاش از تکون شونه هاش می تونستم حدس بزنم هنوز داره گریه میکنه ... کنارش نشستم و سرشو گرفتم تو بغلم و روی موهاش و بوسیدم مهدی: خواهری من: جونم با بغض گفت مهدی: میـ..ـری مواظب خودت باش سرمو انداختم پایین من:قول نمیدم ولی سعی میکنم مواظب خودم باشم... هادی: زینب دیـ...ـشب ..دیشب خواب دیدم ... شهید شدی ... اونم...اونم تیکه تیکه شده بودی ... بعد، نتونست ادامه بده و بغضش شکست،منم گریم گرفته بود ... من: داداشی ببین من الان خوبم بعدش داداشی میدونی که تنها آرزوم شهادته 🥺 تا مهدی اومد حرف بزنه باصدای مامان که هر لحظه نزدیک تر میشد حرفشو خورد مامان : مهدی رفتی مثلا زینب و بیدار کنی کجا موندی پس مهدی زود اشکاش و پاک کرد دست کشید به موهای آشفتش و مرتبشون کرد ... •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_نود_و_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من صبح بعد اینکه صبحانه خورد
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ مامان: اوووه این چه کاریه بچه ها ببینین چه بلای سر خودتون اوردید یه نگاه به هم کردیم اوه لب بابک داشت خون مومد و لپش هم کبود بود و من موهام شلخته شده بود و باریکه ای از خون از کنار لبم تا چونم اومده بود و خلاصه درب و داغون بودیم من: تقصیر بابک بود بابک: اهههه دختره پرو کجا تقصیر من بود خودت دلت کتک میخواست با این حرفش دوباره خیز برداشتم سمتش و شروع کردیم به مبارزه کردن که یهو یه چی خورد تو سر بابک و دست از مبارزه کردن برداشتیم برگشتیم که مامان و دمپایی به دست دیدم منو بابک یه نگاه به هم کردیم و گفتیم: اوه اوه گاومون زاییییییید اونم صد قلو و الفرارررررر حالا ما بدو مامان با دمپایی دونبال ما بدو کل خونه و دوبار دویدیم رفتیم سمت در که همون موقعه باز شد و مامان که دمپایی و هدف گرفته بود مارو بزنه و ما جاخالی دادیم خورد توی صورت پدرجاااااان مامان: خاااااااک به سرم چیشدییییی حامد بابا یه دستش روی دماغش که داشت خون میومد بود و یه دست دیگش به سرش بود منو بابک یه نگاه کردیم و پوکیدم از خنده ولی با نگاه خشمگین ننه جونمون خفه شدیم و مثل بچه آدم رفتیم توی اتاقمون ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16488059897414 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️