عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_هشتاد_و_دوم بعد از اینکه
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_هشتاد_و_سوم
کاری هم برای انجام دادن نداشتم
فقط همون
کاری بود که هادی به من سپرده
بود انجامش بدم که اونم انجام دادم.ولی یه چیزی مونده بود.
آقا امیر بهم یه آدرس داده بود
و گفت که اونجا میتونم اون
دختره رو پیدا کنم
شاهین و گذاشتم روی دستم
بهش گفتم : پسرخوب دلت برای
پرواز کردن تنگ نشده
فقط به چشمام زل زده بود
بهش گفتم که پرواز کنه اولش
نمی رفتم ولی بعدش بال هاشو
باز کرد و پر کشید
روی پله ها نشستم و به پرواز کردن شاهین چشم دوختم زیبا و خیره کننده
از جام بلند شدم و رفتم داخل
دیدم مامان داره برای بابا میوه
پوست میکنه بهترین موقعیت بود
من: مامان،بابا
هر دو سرشون و بالا اوردن و
منتظر چشم دوختن بهم
من: یه کاری بیرون دارم
که باید انجام بدم شاید دیر بیام خونه
مامان: چه کاری
من: نمیتونم بگم
بابا: برو ولی مواظب خودت باش
من: چشم
رفتم و زود آماده شدم یه مانتو
بلند تا یکم پایین تر از زانوم به
رنگ مشکی و شلوار مشکی
و شالم و به صورت لبنانی بستم
تاحالا جایی بدون چادر نرفته
بودم برای همین برام خیلی سخت بود
یه شنل کلاه دار روی مانتوم پوشیدم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•