عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هفتاد_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من وایستادم یکی
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هفتاد_نهم
#خانومہ_شیطونہ_من
[دانایڪل]
وقتی رسیدن که دیر شده بود باران و محمدرضا غرق در خون بودن سریع اونا رو منتقل کردن به بیمارستان
حال بابک خوب نبود هم نگران خواهرش بود و هم رفیقش که از برادر بهش نزدیک تر بود
محمدرضا تو کما بود و باران هم حالش خیلی خوب نبود همه نگران بودن
[بابک]
وقتی رفتم بیرون در بسته شد هرچی باران و صدا زدم جواب نداد دیگه داشتم کلافه میشدم با سرعت رفتم سمت ماشین و نشستم رو به فرید گفتم: فرید بدو از دوربین ببین باران داره چیکار میکنه
بعد چند دقیقه فرید با صدای لرزونی گفت: دختره و فراری داد اما با صدای باز شدن در ماشین بقیه حرفشو خورد محمد رضا با سرعت رفت طرف دیوار و ازش رفت بالا و بعد پرید داخل دیگه داشت گریه ام میگرفت دوتا از عزیز ترین های زندگیم توی خطر بودن و از دست من کاری بر نمیومد چند دقیقه که گذشت دختره از خونه اومد بیرون و اطرافشو نگاه کرد وقتی ماشین و دید اومد طرف ماشین رو به فرزاد گفتم: تو مواظب دختره باش ما میریم داخل
و بعد با بچه ها رفتیم داخل وقتی وارد خونه شدیم یهوصدای تیر اومد از ترس رنگم پرید با سرعت رفتم طرف اتاق که با دیدن صحنه روبه روم اشک توی چشمام جمع شد باران و محمد رضا غرق در خون بودن 😭
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️