عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_پنجاه_و_پنجم [امیر] چ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_پنجاه_و_ششم
همون طور که سرم پایین بود
گفتم : کاری با من داشتین
که دنبالم می گشتین
الناز: اَه اَه چرا انقدر رسمی
حرف میزنی امیر
من: با اینطور حرف زدن راحتم
الناز: من ناراحتم
بدرککککک که ناراحتی😐😒
الناز اومد نزدیکم و
دستشو گذاشت روی
سینه ام کاملا تو بغلم بود
و این منو کلافه میکرد
تا خواست
سرشم بزاره روی سینه ام
این آرمان از راه رسید
یعنی اون لحظه فرشته
نجاتم بود
با سرعت رفتم سمت آرمان
آرمان: چیزی شده
من: نه فقط خواستم
باهات حرف بزنم
آرمان: اهان باشه اما
الان کار دارم
من: اشکال نداره هر
وقت کارت تموم شد
آرمان: باشه
بعد با گیجی یه نگاه به من
و یه نگاه به الناز که روی
مبل نشسته بود کرد و
رفت برون
[آرمان]
تا وارد سالن شدم
دیدم الناز میخواد
امیر و بغل کنه
ولی فکر نکنم امیر زیاد
دلش بخواد الناز بغلش باشه
چون تا منو دید به
سرعت الناز و کنار زد و
اومد طرف من
هم خندم گرفته بود هم
گیج بودم
کامل متوجه شدم
امیر به خاطر فرار از
دست الناز اون حرف هارو زد
بیچاره امیر😐😅
در مقابل حرف امیر که
گفت : اشکال نداره هر وقت
کارت تموم شد
فقط تونستم بگم : باشه
با گیجی یه نگاه به
امیر و الناز کردم و رفتم
بیرون تا به کارام برسم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•