عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجاه_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من به روش لبخند
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_پنجاه_پنجم
#خانومہ_شیطونہ_من
وقتی حرف بابک تموم شد از جام بلند شدم اگه یک لحظه دیگه میموندم اشکام روی گونه هام جاری میشدن از اتاق زدم بیرون و به صدا کردنایی بابک هم توجه نکردم سوار ماشین شدم و با اخرین سرعت به سمت خانه امید رفتم ... خیلی وقت بود میرفتم اونجا از دیدن بچه هایی که بی دغدغه و بدون فکر کردن به مشکلات و مریضی هاشون میخندیدن حس آرامش بهم دست میداد وقتی رسیدم تا وارد حیاط شدم بچه ها که داشتن تو حیاط بازی میکردن با دو اومدن طرفم و اطرافم و گرفتن با خنده خم شدم و روی موهاشون و بوسیدم و اسباب بازی هایی و که براشون گرفته بودم دادم بهشون که همشون ازم تشکر کردن نگاهم به شهاب افتاد با مظلومیت روی ویلچرش نشسته بود و نگاهم میکرد یه لحظه برق اشک و تو چشماش دیدم سریع رفتم طرفش و از رو ویلچر بلندش کردم و کیشدمش تو بغلم روی موهاش و بوسیدم و تو گوشش زمزمه کردم: عزیز داداش خوبه؟
با صدای قشنگش گفت: خوبم داداشی ... تو خوبی؟
پیشونیش و عمیق بوسیدم و گفتم: اره دنیایی داداش
کتابایی و که براش خریده بودم و بهش دادم که ازم تشکر کرد
شهاب جای محمدعلی و برام پر کرده بود هر وقت که دلم میگرفت یا دلتنگ محمدعلی میشدم و به شهاب پناه میبردم با تمام مغرور بودنم اینجا که میومدم یه محمدرضای دیگه بودم
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️