eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
815 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_چهل_و_دوم رئیس : بله بله
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ رفتم تو که دیدم سرگرد سر سجاده نشسته ابروهام رفت بالا جووون بابا 😁 اه سلینا با ادب باش افرین سرگرد بلند شد و سجادش و جمع کرد و نشست روی صندلیش منم که پرو از قبل نشستم رو صندلی سرگرد: خب خانم اراد با من کار داشتین من: اومم خب،راستش بلند شدم رفتم بیرون و نگاه انداختم تا کسی نباشه بعد برگشتم سر جام سرگرد هم همینجوری گیج حرکات منو دنبال میکرد من: خب ببین سرگرد چون وقت کمه میرم سر اصل مطلب اووو کل جریان اون روز و براش تعریف کردم اول کلی تعجب کرد و فکر کنم اصلا باور نکرد ولی با یکم حرف زدن قانع شد می گفت فکر میکنه اون چیزی رو که بهش تزریق کرده ردیاب و شنود باشه گفتم: مگه میشه گفت : بله چرا که نشه الانم باید احتیاط کنیم که اگه واقعا اون چیزی که بهم تزریق کرده باشن شنود و ردیاب باشه فقط سرمو تکون دادم [زینب] دیگه از شکنجه کردنم خسته شده یه بار که اومده بود که شکنجم بده برای یه لحظه تو چشماش نگرانی و دیدم فکر کردم اشتباه کردم فعلا یک روزی میشه سراغم نیومدن منم دیگه واقعا جونی تو تنم نیست به خاطر شکنجه و غذا نخوردن الان یک هفته میشه گیر اینا افتادم دیروز یه،چیزایی شنیدم کاش می تونستم یه جوری به بچه ها خبر بدم که قرار یه محموله قاچاق دختر و بفرستن دبی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهل_و_دوم #خانومہ_شیطونہ_من [محمدرضا] حال
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [باران] دو روز مثل برق و باد گذشت و الان منو فاطمه کنار کاروان وایستادیم و بابک داره سفارشات لازم و بهمون میکنه از دیروز یک بند داره اینا و میگه دیگه کامل تمام حرفاش و حفظ شدم اما میدونم نگرانمه برا همین چیزی نمیگم همین لحظه یکی از بچه ها که مسئول کاروان بود گفت: همگی سوار شدید که اتوبوس میخواد حرکت کنه بابک: خب باران دیگه سفارش نکنم مواظب خودت هستی وقتی رسیدین بهم زنگ میزنی خیلی تو گرما هم نمیری خون دماغ شی باشه؟ من: چشم داداشی چشم بابک روی سرم و بوسید و بعد خدافظی با فاطمه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس بعد اینکه همه سوار شدن راه افتاد دوتا اتوبوس بودیم یکی برای اقایون و یکی برای خانوما یکم که گذشت یکی از دخترا گفت : اقای رحمانی میشه یه مداحی بزارید ؟ اقای رحمانی : بله با پخش شدن مداحی اشک تو چشام جمع شد و نگاهم و دوختم به بیرون و به مداحی گوش کردم منم باید برم آره برم سرم بره! نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره! یه روزی هم بیاد؛ نفس اخرم بره! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستمو گرفتم جلو دهنم تا صدای هق هقم و کسی نشنوه حسین اقام ، اقام ، حسین اقام ، اقام ، اقام یه دسته گل دارم برای این حرم میدم! گلم که چیزی نیست ، برا حرم سرم میدم! گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم! نمی دونم کی اما کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد با تکونای دستی اروم لای چشمام و باز کردم دیدم فاطمه است ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️