عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_17 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_18
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
ولی هرچه کرد نتوانست بخواب انگار خواب از چشم هایش فراری بود
از_زبان_مونیکا
نمیدونم چرا خوابم نمیبرد با اینکه خیلی خسته بودم و تمام بدنم درد میکرد همش چهره اون اقا جلوی چشمام بود
با فکر کردن بهش یه ارامش عجیبی حس کردم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
با صدای عجیبی از خواب بیدار شدم
حرف های عجیب و غریبی میومد از روی تخت بلند شدم و به سمت پنجره رفتم صدا خیلی نزدیک بود با دیدن مسجدی در نزدیکی خونه فهمیدم که صدای اذانه اخه از پدر شنیده بودم و دربارش برام توضیح داده بود
پرده و انداختم و به سمت سرویس رفتم بعد اینکه دست و صورتم وشستم اماده شدم و از خونه رفتم بیرون که در واحد روبه رویی باز شد و
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
ناشناس بگوشیم:
https://harfeto.timefriend.net/16729325764576
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•