eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
803 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| #نفس_سرهنگ #نویسنده_خادم‌الرقیه #پارت_2 گونه ام
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| دستم و به عادت همیشگیم گذاشتم روی چشام و زیر لب شروع کردم به خوندن سوره یاسین سوره ای که به قلب قرآن معروف بود با تموم شدن سوره یه آرامش عجیب کل وجودم و گرفت که باعث شد یه لبخند بشینه روی لبم ..... اخر هفته عروسیم بود ولی نمیدونم چرا هیچ ذوقی نداشتم درسته خالم نازیلا و بهم معرفی کرد ولی خب بعد اینکه بینمون صیغه خونده شد مهرش به دلم نشست ولی بعضی کارا و رفتاراش اذیتم میکرد تو همین فکرا بودم که نمیدونم چطور خوابم برد با زنگ خوردن گوشیم از خواب پریدم و روی تخت نشستم و دستمو روی صورتم کشیدم پوووف یه نگاه به پنجره کردم که هوا هنوز تاریک بود گوشی و از رو عسلی برداشتم که دیدم ساعته سه نصف شبه .... •┈┈••✾🌱✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🌱✾••┈┈• 🕊 ✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_2 #نویسنده_خ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ بادوستانش بیرون رفته بودن و مشغول خوش گذرانی بودند ناگهان معده‌اش درد گرفت زیاد توجه نکرد بعد از اینکه به خانه برگشت درد معده اش بیشتر و بیشتر شد تا جایی که خون بالا آورد باز هم توجه نکرد اما روز بعد دوباره هم تکرار شد این بار ساده نگذشت پیش دکتر رفت بعد از اینکه موضوع را به دکتر گفت دکتر نگاهی دلسوز به او انداخت (پیش خود فکر کرد حیف این جوان است که در این سن به چنین بیماری مبطلا شود بیش از ۱۶، ۱۵ به او نمی خورد) از نگاه دکتر اصلا خوشش نیامد و سر به زیر انداخت پس از گذشت چند ثانیه برایش آزمایش نوشت بعد از اینکه آزمایش را انجام داد به او گفتند روز بعد بیاید و جوابش را بگیرد" با صدای تقه هایی که به در اتاق خورد از فکر بیرون آمد و روی تخت نیم خیز شد و گفت:بفرمایید در آرام باز شد و مادرش داخل شد و روی تخت کنارش نشست و حالش را پرسید با یک خوبم جواب مادرش را داد و گفت: مامان امروز مهمان داشتیم؟ ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•