eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
840 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
60 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم خدايا همنشےـنم باش گفت: من مونس ڪسانے هستم ڪہ مرا ياد ڪنند گفتم چه آسان به دست مے آيے؟ گفت:پس آسان از دستم نده •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شهادت♥️شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَة
روزی کمی با قرآن 🌱✨ وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿٢٠٦﴾ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿٢٠٧﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿٢٠٨﴾ فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿٢٠٩﴾ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ ۚ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿٢١٠﴾
ذڪر روز شـنـبـه🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اگر پےـام خدا را خوب دریافت نڪردید، بہ “فرستنده ها” دست نزنےـد،“گےـرنده ها” را تنظےـم ڪنےـد •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بِگذار سَرنوشت هَر راهے ڪِہ مے خواهد بِرَوَد, ما راهِمان جُداست . بِگذار این اَبر ها تا مے تَوانند بِبِارَند ! یادَت باشَد ما چَترمان خُداست. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_پنجاه_و_نهم [مهدی] قرار ب
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ خندیدم و گفتم: تو نمی خوای زن بگیری بابا پیر شدی😂 محمدطاها هم خندید😂 و گفت: نه بابا من که حرفی ندارم ولی هنوز کیس مورد نظرم و پیدا نکردم من : اوووو نه بابا محمدطاها: آره بابا 😁 یهو صدای نازی بلند شد نازی: مهدی بیا من: جانم اومدم محمدطاها: برو برو خانومت صدات کرد خندیدم و رفتم پیش نازی یه لباس،نشونم داد که اخمام رفت تو هم یه لباسی بود که سر شونه هاش لخت بود من: یکی دیگه انتخاب کن نازی: چرا؟ من: بازه دیگه چیزی نگفت فکر کنم ناراحت شد رفتم کنارش و دستمو دور شونه هاش حلقه کردم و در گوشش گفتم : خانومم ناراحت شد از دستم نازی: نه من: پس چرا قیافت تو همه نازی: چیزی نیست من: باشه پس بریم باهم یه لباس انتخاب کنیم فقط سرشو نکون داد . همینجوری بین لباسا قدم میزدیم که یه لباس چشممو گرفت یه لباس بلند و پف دار که برای دستاش ساق داشت و یقه اش هم بسته بود جلوی سینه هم کلی پولک و کریستال های قشنگ و درخشان کار شده بود کلا خیلی خوشگل بود من: نازی ببین این چطوره نازی رد نگاهمو گرفت وقتی به لباسه رسید چشماش برق زد نازی : وااای چقدر قشنگه من: خوشت اومد نازی: اره خیلی خوبه رو به خانمه که فکر کنم همکار طاها بود کردم و گفتم: ببخشید خانوم این لباسو بیارید خانومه: بله الان میارم براتون وقتی خانومه لباس و آورد نازی رفت پرو کنه نامرد نزاشت من ببینمش بعد کلی سرو کله زدن با طاها پول لباسو حساب کردم و رفتیم برای خرید بقیه چیزا •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_شصت خندیدم و گفتم: تو نمی
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ من: نازی بقیه و بزار برای صبح نازی: واییییی آره من دیگه نمیتونم راه برم .گشنمه مهدی من: بریم یچیزی بخوریم بعد بریم تورو برسونم نازی: باشه رفتیم رستورانی که همون نزدیکی بود و غذا خوردیم بعدش نازی و بردم رسوندم و خودم راه افتادم سمت خونه وقتی رسیدم ماشین و تو پارکینگ پارک کردم و رفتم داخل خیلی خسته شده بودم داشتم میرفتم تو اتاقم که صدای مامان مجبورم کرد برگردم مامان: سلام مهدی مادر چی شد رفتم تو آشپز خونه و گفتم: سلام هیچی مامان یکم از خریدا موند که اونم قرار شد صبح بریم بخریم مامان: اهان به سلامتی غذا بیارم من: سلامت باشی نه بیرون خوردم مامان: اهان باش پس برو استراحت کن من: چشم رفتم تو اتاقم و با همون لباسا بیرون خودمو انداختم رو تخت و بعدش دیگه نفهمیدم چی شد با احساس اینکه یه چیزی روی شکمم داره بالا و پاین میپره از خواب بیدار شدم من: آخخخخخ به زور لای یکی از چشمام و باز کردم که مهلا کوچولو(دختر خاله ام) و دیدم که روی شکمم بالاو پایین میپرید من: بیا پایین ببینم وروجک خندید و تند تند دست زد وقتی میخندید دوتا دندون هاش معلوم میشد خیلی و خوشگل با مزه بود خندم گرفت من: پس این مامانت کجاست که تورو انداخته به جون من هان😂😬 دوباره خندید کلا این به من میرسه همش میخنده مهلا: ماما ده ده دودو جااااان😳😐 این الان چی گفت؟🤨(فهمیدید به منم بگید) بغلش کردم و رفتم بیرون که دیدم صدای خاله و مامان از آشپز خونه میاد رفتم و روی صندلی نشستم من: سلام خاله: به به سلام مهدی خان مامان: سلام پسرم مهلا هی تو بغلم وول میخورد خاله وقتی مهلا و دید خندش گرفت مهلا و انداختم تو بغلش و گفتم: بگیر بچتو . •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی، سخنی .... دارید درخدمتیم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16366078765639