eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
814 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید بابك نورے🌱
415.4K
هدایت شده از شهید بابك نورے🌱
204.5K
هدایت شده از شهید بابك نورے🌱
الٺمـاس دعای شہــادٺ :)
اون‌روزے‌و‌دارم‌میبینم‌ڪہ‌‌بہ‌قولے‌ڪہ‌بہ‌ خودم‌دادم‌عمل‌کردم‌و‌‌بہ‌اونایے‌ڪہ‌ میگفتن‌دخترا‌و‌چہ‌بہ‌این‌ڪارا‌تو‌از‌سوسڪ‌میترسے‌بعدمیخواے‌تفنگ‌دستت‌بگیری‌‌‌ نشون‌‌میدم‌ڪہ‌من‌همونیم‌ڪہ‌‌اون‌حرفا‌رو‌ بهش‌میزدید...😎 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_نهم #خانومہ_شیطونہ_من که خندمون گرف
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ وقتی به خودم اومدم که گلزار ساکت ساکت بود و صدای اذان از مسجد اونور خیابون میومد یه بار دیگه روی اسم عماد و بوسیدم و بلند شدم خاک چادرم و تکوندم و رفتم مسجدوبعد خوندن نمازم سوار ماشین شدم و راه افتادم طرف خونه وقتی رسیدم ماشین و بردم تو پارکینگ و وقتی ماشین و پارک کردم پیاده شدم و رفتم داخل وقتی وارد شدم بابک و دیدم که با نگرانی روی مبل نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود رفتم طرفش و جلوش زانو زدم که باعث شد سرشو بلند کنه و نگاهم کنه با نگرانی گفت: چرا انقدر دیر کردی نمیگی من از نگرانی دیوونه میشم؟ من: ببخشید زمان از دستم در رفت سرمو گذاشتم روی پاشو چشمام و بستم نمیدونم چطور ولی کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد [دانای کل] وقتی با اون حالش از خونه زد بیرون همه دل نگرانش بودن فقط بابک میدونست دلیل این حالش چیه و بقیه همه تعجب کرده بودن محمدرضا هم یه چیزایی حدس میزد ولی مطمئن نبود پنج دقیقه که گذشت به خودش اومد و با سرعت از جاش بلند شد و گفت: منم باید برم ببخشید و از خونه زد بیرون و سوار ماشینش شد یکم که رفت ماشین باران و دید و تا گلزار دنبالش کرد وقتی اون حالش و دید ناخداگاه قلبش مچاله ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_نود #خانومہ_شیطونہ_من وقتی به خودم اومدم ک
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ شد دلش نمیخواست گریه کردنش و ببینه تا موقعه اذان همونجا وایستاده بود و وقتی خیالش از بابت باران راحت شد با خستگی رفت خونه وقتی رسید همه خواب بود بعد عوض کردن لباساش روی تخت دراز کشید و به این فکر کرد که الان دیگه باران مال اونه الان دیگه محرم اونه قلبش لبریز از عشق شد نمیدونست کی و چطور این دختر ساده و پاک توی قلبش جا باز کرده بود و تمام و قلبش و صاحب شده بود ولی میدونست که اگه نباشه نفس کشیدن براش سخت میشه و برای داشتنش خداروشکر کرد [محمدرضا] صبح‌وقتی‌از‌خواب‌بیدار شدم زود یه دوش گرفتم و اماده شدم قرار بود امروز با باران برای ازمایش بریم بعد اینکه از مامان اینا خدافظی کردم سوار ماشین شدم و راه افتادم طرف خونه باران اینا وقتی رسیدم زنگ و زدم که بابک با خنده جواب داد گفت : باران الان میاد بعد چند دقیقه در باز شد و باران که خواب آلود بود اومد بیرون وقتی نشست تو ماشین زیر لبی یه سلام گفت و چشاش و بست و خوابید خندم گرفت و بزور جلوی خندم و گرفتم باید هم خواب آلود باشه دیشب و که تا صبح بیدار بود ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16483770569284 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
براۍشهیدشدن،هنرلازم‌است هنر‌رد‌شدن‌از‌سیم‌خاردار‌نفس... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
به یــاد داداش بابڪ در جمڪران🙂..
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز دوشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•