eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
814 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪربلا : ڪربلا¹
عشقـہ♡ چهارحرفہ
ڪربلا : ڪربلا¹
ان‌شاءالله‌همگے‌نجف...ڪربلا...🕊
شب قدر بیدار شدن است ن فقط بیدار مانــدن🍃
هدایت شده از شهید بابك نورے🌱
Mehdi Rasoli - Ya Ali O Ya Azim.mp3
3.39M
°•♥🎧! 🌙 🎶 یاعلی و یاعظیم...!💔 یتیم‌،‌یتیم‌،سفارش‌آخر‌پدره....💔🚶🏿‍♂ 「➜@shahid_babaknoori
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز یـڪـشـنـبہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خون‌سرخ‌شهدا‌ریخٺ‌بر‌زمین‌تا ما‌روۍهمین‌زمین‌با‌آرامش‌زندگے‌ڪنیم ریخٺ‌بر‌زمین‌تا‌بار‌دیگر‌چادر‌مادرشاݧ‌بر‌ زمین‌نیوفتد... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یا‌صاحب‌الزمان داستان‌زندگےماشده‌همیݧ آمدیم‌،نبودید‌،رفتیم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_سی‌_هفتم #خانومہ_شیطونہ_من و رفتم سمت همون بخشی
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بعد اینکه حرفام تموم شد مهدی رفت تو فکر گذاشتم خوب فکر کنه بلند شدم رفتم طرف یخچال گوشه اتاق و دوتا شیرقهوه برداشتم وقتی نشستم سرشو بلند کرد و گفت: مطمئنی؟ من: آره یکی از شیرقهوه هارو پرت کردم طرفش که تو هوا گرفتش من: ببین مهدی فقط و فقط منو تو و سرهنگ میدونیم و نباید کسه دیگه ای بفهمه حتی بابک مهدی: باشه ولی خیلی خطرناکه من: نوچ برای شاهین هیچ چیز خطرناک نیست مهدی خندید و در شیرقهوه شو باز کرد و یه کم ازش خورد که چند تقه به در خورد و بابک اومد داخل بابک: به به میبینم خواهر و برادر نشستن دور هم شیر قهوه میخورن🤨 شیرقهوه خودمو پرت کردم براش که گرفتش و نشست کنار مهدی من: بله پس چی ... حالا تو اینجا چیکار میکنی ؟ اصلا بگو ببینم🧐از کجا فهمیدی من اینجام؟ بابک همون طور که در شیر قهوه و باز میکرد گفت: آروم آروم خواهر من چرا انقدر تند تند حرف میزنی عزیزم😐 من: نوچ بگو دیگه بابک: هیچ مگه نمیدونستی من با خواهرم سیگنال قلبی دارم؟ من: مسخره😒 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_سی‌_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اینکه حرفام تموم ش
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ مهدی هم فقط نشسته بود و به ما میخندید بابک: اول اینکه کارت داشتم دوم از سرهنگ پرسیدم گفت اومدی پیش مهدی من: اهان ... حالا چیکارم داری؟ بابک: بعد بهت میگم مهدی: من میرم پیش شهاب شما حرفتون و بزنید تا اومد بلند بشه بابک دستشو گرفت و گفت:کجا بشین ببینم حرف خاصی نمیخوام بهش بزنم فقط میترسیدم ترکش هاش بهت بخوره ولی حالا میگم ولی مواظب باش مهدی: با خنده و ترس الکی گفت: وووی مگه چی میخوای بهش بگی؟😱😂 با کنجکاوی و اخم کوچیکی بهش خیره شدم بابک: بسم‌الـلـ....مامان گفت بهت بگم که خانم احمدی .‌.‌.‌.‌. زنگ زده و تو رو برای.‌.‌.‌.‌ نزاشتم ادامه حرفشو بزن و با عصبانیت بلند شدم و گفتم:‌ به مامان بگو خودش میدونه جواب من چیه بعد حداقل یکم به خون محمدرضا که هنوز خشک نشده احترام میزاشتن هنوز دو هفته از شهید شدن محمدرضا هم نمیگذره 😒😭 پشتم و کردم بهشون و با سرعت از اتاق زدم بیرون که دستم از پشت کشیده شد اومدم دستمو بکشم ولی نزاشت و محکم تر گرفت بابک: چرا بچه بازی در میاری باران چیزی نشده که من: میخوام پیش محمدرضا گوشیمم خاموشه زنگ زدید بر نداشتم نگران نشید🚶‍♀ ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16501056603814 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
‌چہِ‌انتظـٰاࢪعجیبۍ! نه‌ڪوششے... نه‌دعـٰایۍ... فقط‌نشستہ‌ایم‌ گوییم‌خداڪُندڪه‌بیایـۍ...! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•