eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
818 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه‌حرف‌قشنگی‌میزد میگفت: بلندترین‌ارتفاع‌برای‌سقوط افتادن‌از‌چشم آقاامام زمان‌است..:)💔 @eshghe4harfe
_باید اینقدر آرمانِ‌ مشترکمون جدی‌ باشه‌ که‌ اختلافات‌ حکمِ شوخی‌ داشته‌ باشه‌ برامون 🕶 ...! این‌ باید ِانقلاب ِ. Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 چه میدونستیم که همه چیز برعکس خواسته های ما از آب در میاد... دخترخاله ت هم این وسط بد ضربه ای خورد و از اون زمان خاله ت با مادرت سرسنگینه... باور کن ما هدفمون خیر بوده... فکر نکن زندگی الان بنیامین هم پر از خوشیه... چند بار گفته که اگه این بچه ها نبودن از بهجت جدا میشدم... نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که آخرعمری دارم اینطوری تقاص پس میدم... گاهی با خودم میگم ایکاش همون زمانی که طلاق بهجت رو گرفتیم دیگه کاری به کارش نداشتیم... یه تعصب غلط و یه چشم بستن و یه تصمیم که فکر میکردیم درسته، ما رو تا اینجا کشوند... پدر لحظه ای مکث کرد و باصدایی خسته گفت: - این همه ی جریان بود... تمام اون چیزایی که ازت مخفی کردیم... وقتی خبر آزادیت رسید با عموت توافق کردیم که موضوع رو همونطور که بهت گفت، به گوشت برسونیم... عصبی و ناراحت از دست زمانه، بهجت، بنیامین، پدر و مادرم، از دست خودم، زمین و زمان، صدامو بلند کردم: - ما همین الان برمیگردیم تهران... خیانت در امانت، این دفعه یعقوب، یوسف را به دست برادران ناتنی نسپرده بود، یعقوب، زلیخای بی وفای یوسف را به بنیامین، برادر تنی یوسف سپرده بود و او خیانت کرد در امانت... به خودم همان لحظه قول دادم که دیگر نام بهجت نه در ذهنم نقش بندد و نه در کلامم جاری شود... خشمگین به پدر گفتم: - بهجت برام مرد... باز هم میگم دیدار ما باشه به قیامت و اگه یکبار دیگه... فقط یکبار دیگه... زمینه ی دیدن من با این هند جگر خوار رو فراهم کنید.... یوسفم دیگه نمی بینید... تا زمانیکه اون زن، همسر برادرمه، دیدار من و بنیامین هم به قیامت... در حالیکه مادر چشمهایش طوفانی شده بود و پدر نگاهش به دهان من خیره، امیر طاها را بغل کردم و به اتاق رفتم. او را به سینه فشردم و گریستم کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 نیم ساعت بود که از همدان خارج شده و بدون حرف و سخنی ، هردو چشم به جاده دوخته بودند... امیر طاها در آغوش ماه منیر خواب بود. پسری که تنیده شدن یک رشته ی الهی را بین این دو فرد باعث شده بود. ماه منیر صدای بلند یوسف و کلمه ی هند جگر خوارش را شنیده، خشم و طغیانش را دیده و صدای گریه اش را از پشت در اتاق متوجه شده بود... مگر مرد هم گریه میکرد؟ آقای صداقت حال خوشی نداشت و به دنبال قرصهای زیر زبانی قلبی اش میگشت. مادر یوسف در گوشه ای کز کرده بود و اشکهایش را در پس چادر گلدارش مخفی میکرد... چه زود لباسها را جمع کرد و چمدان را بست... چه جدایی غم انگیزی بود... یوسف برای دو سال از یعقوب و کنعان خداحافظی میکرد. مادر روی ماه منیر و کودک را بوسید: - شرمنده م دخترم... دو روز اومدی اینجا تا حال و هوایی عوض کنی، دلتو پرخون کردیم! روی مادر یوسف را بوسید: - نه حاج خانم ! این چه حرفیه... خیلی هم خوش گذشت! و کسی خبر نداشت که دل ماه منیر قبل تر از این پرخون شده بود. * یوسف آهسته میراند. انگار عجله ای در رسیدن به تهران نداشت. ماه منیر از نیم رخ، در چشمان یوسف نگریست. اشکی به بزرگی یک سکوت در گوشه ی چشمش به کمین نشسته بود. یوسف مرتبا با کف دستش روی فرمان ماشین میزد و زیر لب حرف میزد... حالا میفهمید که چرا بهجت برایش پیغام داده بود. او از زندگی با بنیامین هم راضی نبود... اصلا چنین زنی، همیشه از زندگی اش شاکی است... بهجت فکر میکرد که عشق یوسف به او آنقدر زیاد و توصیف ناپذیر است که یوسف، تمام حرمتها را زیر پا بگذارد و به او بگوید بازگرد! چه فکر باطلی...! کنار جاده چند درخت به چشم میخورد... ماشین را به سمت خاکی کشاند و نگه داشت: - چند لحظه اینجا استراحت می کنیم، بعد راه میفتیم کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخوان از سورۀ احساس و غیرت بگو از مرد میدان، مرد ملت بسیجی باش مثل حاج قاسم بسیجی باش مثل حاج همت Eshghe4harfe
من؟ یه دل شکسته یه حرم نرفته یه اروم نگرفته یه خالی نشده یه فرد ِ پر درد💔