این لباس سبز من هنوزم رایحه خـون شهدا را دارد🍃🌸
#چیریکی
#پسرونه
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
کساییکهمیجنگن،زخمیهممیشن..
دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!
شهداوقتیتیرمیخوردن
میگفتنفداسرمهدیفاطمه :)
اینتصورمنه...
توییکهداریبرایامامزمانتکارمیکنی
شبروز...!
وقتیمردمباحرفاشونبهتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو↓
"فداسرمهدیفاطمه...💚"
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنه..!
نسلحججیهاادامهدارد🌿!'
#خادم_الحسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
کاش میشد در امتحان رسیدن به شما قبول میشدیم😢💔
#العجـلیابقـیةالله
#مهدوی
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگرانـہ
#بیوگࢪافے
موقیت نبود گناه کنیم توهم تقوا برمون داشته :-/
💕💕💕💕
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
▁▁▁▁♡▁▁▁▁♡▁▁▁▁
باشد↫
که نباشیم↬
که بدانند⇜
نماندن⇝
بلدیم ↯
الھـم ارزقنـا توفیقـ شـھادتــ فے سبیلڪـ
▁▁▁▁♡▁▁▁▁♡▁▁▁▁
#عشق_شهادت
@eshghe4harfe
عیدتون مبارکــــ♥️✨
ستاره هفتم پدر حضرت معصومه و امام رضا به زمین خوش آمدی🌱
فرق است میان کسی در انتظار شهادت است تا شهادت در انتظار اوست...!! 🌿🌱
#ادیت
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
مداحی آنلاین - آقام امام کاظم - سید رضا نریمانی.mp3
11.12M
فرزند هفتم از نسل دریا🌊
بابای هفت تا آسمون مهتاب دنیا💫
#مداحی
#سید_رضا_نریمانی🎶
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
اینو بدون رقیه چادرش سوخته ولیکن با یه تیکه پارچه هم حجابش نگه داشتــ💔
﴿ زکودکی یاد گرفتم همچون رقیه چادرم از سر نیوفتد🤞🏼😎﴾
#شهید_گمنامـــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان عاشقانه برای تو🍁 قسمت8 رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات
(خادم الحسین):
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان عاشقانه برای تو🍁
قسمت نهم
نزدیک زمان نهار بود ...
کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟
به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ...
زیر درخت نماز می خوند ...
بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ...
یهو چشمش افتاد به من ...
مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ...
خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ...
داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ...
تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟
ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ...
خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ...
اومدم فرار کنم که صدام کرد ...
رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد.
می خواستم با هم بریم ولی ...
اگر دوست داشتی دستت کن ... .
جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ...
از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ...
شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ...
شاید کل پس اندازش رو ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
#خادم_الحسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
(خادم الحسین): 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان عاشقانه برای تو🍁 قسمت نهم نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و
(خادم الحسین):
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان عاشقانه برای تو🍁
قسمت_دهم
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ...
گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ...
بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ...
زیاد دور و ورم نمیومد ...
اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ...
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ...
من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
اون روز کلاس نداشتیم ...
بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود ...
برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ...
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ...
هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ...
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم . رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ...
عین همیشه، فقط مارکدار ...
یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ...
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟
امتحانات تموم شده بود ...
قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ...
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ...
اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم...
اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
وسایلم رو جمع کردم ...
بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ...
در رو که باز کرد حسابی جا خورد ...
بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد
اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ...
و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود
مسخره کردن ها ...
تیکه انداختن ها ...
کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ...
🍁شهید طاها ایمانی 🍁
#خادم_الحسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دوستان عاجزانه ازتون خواهش می کنم
خاله بنده کرونا گرفتن و ریشون خیلی درگیره خواهش می کنم حتماااا براشون دعا کنید😔😔🙏🙏🙏🙏
🔰طرح صیانت به زبان ساده
🎥علی زکریایی
با ما همراه باشید در👇
https://chat.whatsapp.com/COJoyPEVMCs966S6YDgRxI
#یافاطمه
#تلنگر
#خودمونی🤫
میگی بفرمایید یا....!؟
بگید ببینم"👇🏼
@Rrrrrrr85
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•