🕊👱🕊👱🕊👱🕊
#داستان_واقعی
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_۸۳
*═✧❁﷽❁✧═*
#آخرین_حضور
خواهرش می گفت: گاهی از نجف زنگ📞 میزد میگفت به چیزی نیاز پیدا کرده، ما سریعا برایش تهیه میکردم و میفرستادیم. ماه🌙 رمضان که آمده بود آلوچه و چیزهای ترش خریده بودم. رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند😋
میگفت: آنقدر در نجف چیزهای شیرین خوردهام که الان دوست دارم چیزهای ترش بخورم😋 به خاطر همین از این خوردنیهای ترش برایش به نجف میفرستادم.
آخرین باری که به تهران آمد، ایام عرفه و تقریباً آبان ماه سال 🗓1393 بود. رفتار و اخلاق هادی خیلی تغییر کرده بود😍 احساس می کردیم خیلی بزرگتر شده👌
آن دفعه با مقدار زیادی پول💶 نقد آمده بود! هر روز صبح🌄 از خانه بیرون می رفت🚶 و شبها بر می گشت
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
🕊👱🕊👱🕊👱🕊