#دیگران_احمق_نیستند
#عتیقه فروشی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه ای در آن آب می خورد.
با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت می شود و قیمت گرانی بر آن می نهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری؛ حاضری آن را به من بفروشی؟
#رعیت گفت: چند میخری؟ گفت یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و به او گفت: خیرش را ببینی
عتیقه فروش قبل از خارج شدن قیافه خونسردی به خودش گرفت وبه رعیت گفت: عمو جان این #گربه ممکن است در راه تشنه شود ، بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی
رعیت گفت : این کاسه فروشی نیست. من به این #وسیله تا به حالا پنج گربه فروخته ام