eitaa logo
مسجد پایگاه قرآنی
335 دنبال‌کننده
5هزار عکس
923 ویدیو
34 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 برده‌ ای بود که پیامبر او را آزاد کرده بودند ، ولی آن‌ قدر نسبت به حضرت ارادت داشت که اگر ایشان را نمیدید مضطرب می‌شد. روزی حضرت او را دیدند، درحالی که لاغر شده و رنگش تغییر پیدا کرده بود. به او فرمود چه شده است؟ عرض کرد هیچ ندارم؛ فقط دوری ازشما من را گرفتار کرده است در این دنیا امیدی دارم که اگر امروز از شما جدا شوم ، فردا شما را دوباره می‌بینم. اماهمه‌ نگرانی من این است بعد از مرگ، دیگر راهی به شما ندارم شما در عوالم بالا هستید وما در عالم پایین. آنروز چگونه برفراق شما صبر کنم پیامبراکرم صل الله علیه وآله درحال پاسخ بودندکه این آیه نازل شد وَمَنْ یطِعِ وَالرَّسُولَ فَأُولئِک مَعَ‌الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ. كسانى كه خداوند و رسول را اطاعت كنند البته با افرادى كه خدا به آنها عنايت نموده خواهند بود نساء۶۹. پس‌رمز همراهی پیامبر اطاعت است. امالى‌طوسى جلد دوم صفحه ۲۳۴
📋 پادشاه پس از این کـه بیمار شد گفت نصف قلمـرو پادشاهی ام را به فـردی میدهم که بتواند مرا درمان کند. تمام آدمهای دانا جمع شدند تا ببیند چطور می‌شود شاه را کرد، اما هیچ یک ندانستند تنها یک نفر گفت: فکر کنـم می توانم شـاه را درمـان کنـم. اگـر یک شـخص خوشبخت را پیدا کنید ، پیراهنش را برداریـد و تن شاه کنید ، شاه معالجه میشود. شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنها در سرتاسر سفـر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیـدا کنند، حتی یک نفر هم پیـدا نشـد که کاملا راضی باشد آن که ثروت داشت ، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میـزد ، یا اگر سالم و ثروتمند بـود زن و زندگی بـدی داشت. و یا اگر فرزنـدی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیـزی داشت کـه از آن گِلِه و شکایت کند. آخر های شب ، پسر شـاه از کنار ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفـر دارد چیـزهایی می گوید... شکر خدا که کارم را تمام کردم ، سیر و پـر غـذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم ، چه چیز دیگری می توانـم بخواهـم؟ پسر شـاه خوشحال شـد و دستور داد که مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مـرد هم هر چقـدر بخواهد بدهند. پیک ها برای بیـرون آوردن پیراهن مرد داخل کلبه رفتند ، اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن نداشت
مـا آمــده ایـم‌ کــه زندگی کنیــم ، تـا پـیــدا کنیـم. نــه ایـن کــه با هـر قیـمـتی زنـــدگــی کـنیــم زنـدگی مـــا یخ فــروشی نشــود کـه از او پرسیـدند فروختی؟ گفت نه ، ولی تمام شد... پیامبر صلی‌الله علیه وآله فرمــودنــد: هر چـه زودتر از چهار چيز بهره ‏مند شو: از پيـش از پيری ازتندرستى ‏پيش ازبيماری ازبی‌نيازی‌پيش‌ازنيازمندی از زندگانی پيش از مرگت الخصال ، ج‏لد ۱ ، ص ۲۶۳
پادشاه به نجارش گفت فردا اعدامت خواهم کرد ، نجار آن شب از تـرس و دلهره نتـوانست بخوابـد. همسرش به اوگفت مانند هر شب بخواب خداوند يگانه است و درهای گشايش بسيار کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد وخوابيد صبح با صدای در زدن سربازان شاه ، چهره اش دگرگون شد و با به همسرش نگاه کرد و با دست لرزان در را بـاز کرد. دستـانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند سربازان با تعجب گفتند پادشاه مرده است. از تـو می خواهيم تابوتی برای او بسـازی. چهره برقی زد و از روی خجالت نگاهی به همسرش کرد. امیرالمومنین على عليه‌السلام فرمود مَنْ تَوكَّلَ عَـلَى اللّه ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَتْ عَلَيْهِ الأَسْبابِ؛ هركس به خدا تـوكل كند ، دشوارى ها براى او آسان مى شـود و اسباب برايش فراهم مى گردد. تصنیف و دررالکلم صفحه ۱۹۷ ، حدیث ۳۸۸۸
گفتم: لعنت بر شیطان! شیطان لبخند زد. پـرسیدم : چرا می خندی ؟ پاسخ داد: از تو خنده ام می‌گیرد پرسیـدم: مگر چه كرده ام؟ گفت: مرا لعنت می‌ كنی در حـالی كه هیـچ بدی در حق تو نكرده ام با تعجب سوال کردم: پس چرا زمین می خورم ؟ گفت نفس تو مثل اسبی است كه آن را رام نكرده‌ ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین میزند پرسیدم : پس تو چه كاره ای؟ پاسخ داد : هر وقت سواری آموختی ، برای رم دادن تو خواهم آمد ؛ فعلاً برو سواری بیاموز امیرالمومنین علی علیه‏‌السلام فرمود هرکس به حساب نفس‌خود رسیدگی کند به عیب خود آگاه شود
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم هم همه زانوی غم‌به بغل گرفته بودند عارفی از کوچه ای می گذشت غـلامی را دیـد کـه بسیار و خوشحال است. به او گفت چطور در چنین وضعی میخندی و خوشحالی؟ جواب داد که مـن غلام اربابی هستم که چندین گله و رمـه دارد و تا وقتی برای او کار میکنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟ آن مـرد که از عرفای بزرگ بـود گفت: ازخودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند کرده و غـم به دل راه نمیدهد و مـن خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و باز نگران روزی خود هستم
کشتی در ساحل لنگر انداخت ، بارش بشکه‌های عسل بود. پیرزنی نزد تاجر آمد وظرف کوچکی که همراهش بود رو به بازرگان گرفت و گفت از تو می‌ خواهـم که این را برایم پر از عسل کنی. اما تاجر قبول نکرد وقتی پیرزن از آنجا رفت ، تاجر یکی از اطرافیان‌ را صدا زد و گفت آدرس پیرزن را پیدا کن و برایش‌ یک بشکه عسل ببر. جوان تعجب کرد و گفت از شما مقدار کمی عسل درخواست کرد نپـذیرفتی ولی الان به او یک کامل می دهی؟ تاجر گفت جوان او به اندازه خودش از مـن درخواست کرد و من در حد و اندازه خودم می بخشم... کاسه‌ی حوائج ما کوچک و کم عُمقند ، به اندازه‌ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمند تر از تو نمی شناسیم . آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید
ﺍﺳﺘﺎﺩی ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧـﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ جنگل ﻣﯽﮔﺬشتند. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩش گفت: ﻧﻬﺎﻝ ﻧﻮ ﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﺭ آﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ بیرون بیاورد. ﺟﻮﺍﻥ نهال را به رﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩ. ﭼﻨﺪ ﻗـﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐـﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ زیادی ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﯾـﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ بکن ﻫﺮﭼﻪ تلاش کرد درخت را از جا بکند نتوانست . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺑـﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﺨـﻢ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﮐﯿﻨﻪ ، ﺣﺴﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮی، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﺛﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ، ﻣﺎﻧﻨﺪ آﻥ ﻧﻬﺎﻝ ﻧﻮﺭﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ به رﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﯾﺸﻪ آﻥﺭﺍ ﺩﺭ ﺧـﻮﺩ ﺑﺮﮐﻨﯽ ، ﻭﻟﯽ ﺍﮔـﺮ آﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺷﻮﺩ ﻭ مثل آﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺟﺎﻧﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺯﻧﺪ. ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ آن را ﺑﺮﮐﻨﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯﯼ پیامبـر صلی الله علیه و آله فرمودند: گناه زیاد قلب انسان را فاسد می کند و در حدیث دیگر فرمـود: هنگامی که بنده‌ای گناه کند نقطه سیاهی درقلب او پیدا میشود، اگر توبه کند واز گناه دست بردارد و نماید ، قلب او صیقل می‌یابد و اگر بازهم به گناه برگردد سیاهی افزون میشود، تا تمام قلبش را فرا گیرد ...
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: روزی حضـرت عیسی علیه السلام در جمع حواریون نشسته بودند . عـرض کـردند ما را از نصایح و پندیات بهره مند ساز. حضرت عیسی علیه السلام فرمـودند مـوسی علیه السـلام به اصحاب خود فرمود ؛ سوگند نخورید، ولی مـن می گویم سـوگند خـواه دروغ و خواه راست نخورید. عرض کردند ما را بیشتر موعظه کن حضرت به حواریون فرمودند برادرم موسی می‌گفت:‌ زنا نکنید ولی من به شما می گویم : حتی فکـر زنا نکنید ؛ زیرا گناه مثـل این است که در اتاقی آتش روشـن کنند که اگـر خانـه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه می کند. سفینه البحار، جلد۳، ص۵۰۳
📋 مرحوم رجبعلی خیاط تعریف می‌کرد درنیمه شب سرد زمستانی در حالیکه برف شدیدی می‌بارید و تمام کوچه و خیابان را سفید پوش کرده بود دیدم انتهای کوچه کسی سرش روبه دیوار گذاشته، روی سرش هم‌ برف نشسته بود . با خودم گفتم شاید معتاد دوره گرد است که سنگ کوب کرده جلو رفتم دیدم جوانی است ، تکانش دادم. بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی؟ گفتم متوجه نیستی برف روی سرت نشسته ، ظاهرا مدت هاست که اینجا هستی خدای ناکرده مریض می شوی جوان که‌انگار صحبت من رو نشنیده بود، با سرش اشاره ای به روبرو کرد. دیدم او زل زده به پنجره‌ی یک خانه. فهمیدم عاشق شده، نشستم وبا تمام وجود گریه کردم ، جوان تعجب کرد، کنارم نشست وگفت چی‌شد پیرمرد؟ تو هم عاشق شدی؟ گفتم قبل‌ از این که تو را ببینم فکر می کردم عاشقم مهدی فاطمه سلام الله علیها ولی الان که تو را دیدم‌ ، چگونه برای رسیدن به عشقت از خودت بی‌ خود شدی فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیشتر نبوده!! مگر عاشق می تواند لحظه ای به یاد معشوق نباشد
📋 آسیابانی پیر در روستایی دور افتاده زندگی می‌کرد. هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می‌برد، او علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی‌داشت. مردم با اینکه او را می دیدند ، اما چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره‌ ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند. چند سالی بعد آسیابان مُرد و آسیاب به پسران او رسید . یک شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره‌ای برایم کنید که به سبب دزدی از گندم های مردم از آنان در عذابم.. پسران هر کدام راهکاری ارائه کردند. پسر کوچک تر پیشنهاد داد از این به بعد با مردم منصفانه رفتار کنیم و از آنها تنها دستمزد بگیریم پسر بزرگ‌ تر گفت اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه گندم از او برداریم. با این کار مردم می گویند خدا آسیابان پیر را رحمت کند ، او با منصف‌ تر از پسرانش بود آن‌ها از آن به بعد دو پیمانه برداشتند و همان شد که پسر بزرگ‌تر گفته بود مردم پدر را دعا کردند و این وصیت نسل به نسل میان آسیابان منتقل شد و به نسل بعضی مسئولین ما رسید! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
📋 دو شاهزاده در مصر بودند، یکی علم اندوخت و دیگری هم مال اندوخت. عاقبت‌ یکی علّامه عصر گشت ویکی هم سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم در فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و تو در مسکِنت بماندی گفت برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . در حدیث نبوی آمده العلماء ورثه الانبیاء سعدی می فرماید من آن مورم که در پایم بمالند ، نه که از دستم بنالند. کجاخود شکر این نعمت‌گزارم، که زور مردم آزاری ندارم
📋 خلیفه بغداد امیری را نزد خود خواند وخلعت و لباس امیری شهر رابر تنش پوشاند. وقتی که‌ به شهر خود باز می گشت‌ ، در راه عطسه کرد و با آستین لباس بینی خود را پاک کرد سخن‌ چینان خبر به خلیفه بردند، که امیر ازلباس با ارزش خلیفه به‌عنوان دستمال استفاده کرده و بینی خود را پاک کرده‌ است. خلیفه امرکرد خلعت را از او پس گرفتند و گردنش را زدند خبر به گوش شیخ شبلی رسید. مدت ها بود خلیفه شبلی را کرده بود که‌به بغداد برود ودر دربار خلیفه خدمت کند وشبلی پاسخی نداده بود شبلی به خلیفه نامه نوشت که امیری به خلعتی که تو دادی بینی خود پاک کرد، گردن زدی! من اگر خدمتت رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرفی که به من بخشیده است و ببیند که من آن خلعت نفیس را به تو بخشیده‌ام، با من چه میکند؟ توخلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، آنوقت من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خودم را دستمال تو کنم؟ خلیفه در پاسخ نوشت ای کاش این سخن را زودتر می‌گفتی‌ و امیری را نجات می دادی
📋 شهر مدینه را امروز هلهله ملائک فرا گرفته است. زمیـن و آسمان نور باران و سرور در کوچه های شهر جاری است. در خانه ی امیرالمومنین علیه السلام شور و شادی موج میزند و لبخند مهمان لبهای ساکنان آن است خلقت در شادی میلاد مولودی مبارک چون اباعبـداللّه الحسین علیه السلام در خود نمی‌ گنجد ، و شعفش را با چراغانی آسمان نشان می دهد طفل بزرگی که امروز بردنیای کوچک اطرافش دیده ‌گشوده است، روزی بر تارَکِ تاریـخ شجاعت و جـوانمـردی و مهر جاودانگی خواهد نواخت شیعه را چه غم از آفتاب روز قیامت که شفیعی چون آقا علیه السلام دارد؟ کسی که در زیر سایبان سیدالشهداء علیه السلام رفت ، دیگر هراسی نخواهد داشت . میلاد شفیع شیعیان مبارک
شخصی کـه قصد یاری امـام زمان را دارد، بایـد مجموعه سخنان اهل بیت را سرلوحه شخصی‌اش قرار دهد. یکی از توصیه های اهل بیت به شیعیان ، آراستگی و زیبایی در منزل و در کنار همسر است این در حالی است که بعضی از مردم اهمیت زیادی برای زیبایی وآراستگی در خـارج از منزل قائـل هستند ، ولی وقتی که وارد منزل میشوند، اهمیتی به زیبایی و آراستگی خود نمی دهند یکی از های بسیار مهم امام کاظم علیه السـلام به شیعیان این که فرمودند آراستگی مرد برای همسرش از عوامل عفّت زن است. کتاب شریف مکارم الاخلاق ، ص۹۷
شیـخ صدوق رحمـه‌ الله از امام رضا علیه ‌السلام درباره فضائل ماه مبارک رمضان نقل میکند که حضرت فرمود حسنات در مـاه مبارک رمضان مقبول و گناهان آمرزیده است هرکه در این مـاه آیه‌ ای از کتاب خدا را قرائت کند، مانند کسی است که در دیگر ماه‌ ها قرآن را ختم کرده. هرکه در این ماه به‌روی برادر خود بخندد، اورا درقیامت ملاقات نمیکند، مگر آنکه لبخنـد بر چهره دارد و او را به بهشت بشارت می‌ دهد هـرکه مؤمنی را در این ماه یاری کند، خدا او را بر عبـور از پل صـراط یاری کند، در روزی که قـدم ‌ها در آن بلرزد. هر کـه در این مـاه خشـم خود را فرو خورد ، خداوند متعال در روز قیامت خشمش را از او برگیرد هرکه مظلومی را دراین ماه یاری کند متعال او را دردنیا در برابر تمـام ستیزه ‌جویـانش یاری کند و در قیـامت او را به هنگام حـساب رسـی یاری کند. ماه رمضان ماه برکت وماه رحمت ، مغفرت، ماه توبه و پشیمانی است ؛ هر که در ماه رمـضان آمرزیده نشود پس درکدام ماه آمرزیده شود؟ پس از خداوند بخواهید روزه شما را قبول کند و آنرا آخرین ماه رمضانتان قرار ندهد و شما را در آن به موفق بدارد واز نافرمانی ‌اش مصون گرداند
مـرحوم آیت الله حائـری شیرازی می فرمود تو هستی نه شکمت وَلَنَبْلُوَنَّكُـم بِشَیءٍ مِنَ‌ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ ونَقْصٍ مِنَ‌الْأَموَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ. قطعا همـۀ شما را با چیزی از ترس ، گرسنگی ، زیان مالی، جانی و فـرزندان آزمایش می كنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان. بقره آیه ۱۵۵ ماه‌ رمضان ، گـرسنگی ، تشنگی جوع است. الان که‌ روزه‌ای فکرآب خوردن هم نمی‌کنید. نتیجه اش چه میشود؟ چند روز قبل که نبودی، تو در خدمت شکمت بـودی. شکم می گـفت‌ تشنه‌ام، آبش میدادی. میگفت گرسنه‌ ام و غذا میدادی. اما الآن که روزه‌ای او می گـوید گرسنه‌ ام ، تو ‌می گویی صبر کن! فرمانده توهستی نه شکمت. میگویی تا غـروب هیچ چیزی به تـو نمی ‌دهم هـمۀ این‌ ها در حالی است کـه انسان روزه را نکرده بلکه خداوند گـفته است که روزه بگیـر. نتیجه این‌ است کـه خودت را در اختیار و ارادۀ خدا قرار می‌ دهی. تحت ولایت خدا قـرار می ‌گیری و بنـدۀ خدا می ‌شوی
یکی از اساتید حـوزه نقل می کرد که یکی از شاگردان بهش زنگ میزنه که: استاد فورا برام‌یه استخاره بگیر منم استخاره گـرفتم و بهش گفتـم بسیار خوبه معطلش نکن وسریع انجام بده چند روز بعد اومد پیشم و گفت: می دونیـد رو برا چی گرفتم؟ گفتم نه. گفت داخل اتوبوس نشسته بودم دیدم نفر جلوییم پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه، هوس کردم یه پس گردنی بهش بزنم دلم می‌گفت بزن. عقلم می‌ گفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میـزنه داغونت میکنه . خـلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم و شمـا گفتین فـورا انجام بده من هم معطل نکردم و شلپ زدم پس گـردنش. انتظار داشتم بلند شـه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به مـن کرد و گـفت استغفرالله. تعجب کـردم گفتـم ببخشید چرا ؟ گفت: چند دقیقه پیـش که از کنار یه امامـزاده رد شدیم یه لحظه به ذهنم خطور کـرد کـه این امامـزاده ها الکی هستن و دکان باز کردن که پول جمع کنن. به خدا گفتم ای خدا، اگه اشتباه میکنم یه پس گردنی بهم بزن. تا این درخـواست رو کـردم تـو از پشت سر محکم به من زدی...
رنج نبايد تو را غمگين كند، اين همان جايی‌ است كه‌اغلب مردم اشتباه می كنند. اگر به جاى محبتی كـه به كسی كرديد از او بی مهری ديديد ، مأيوس نشويد چـون برگشت آن محبت را از شخص ديگـری ، در زمـان ديگری ، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد دید شك نكنيد! اين قانون كائنات است ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺵ، ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ هـم ﺑﺒﯿﻨﯽ! ﺍﮔﺮ می خواهی ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺵ. ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می خواهی ﺍﺣﺘـﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ. ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﭘـﮋﻭﺍﮎ ﻧـﯿﺴﺖ. یـادمان باشـد. زندگی انعکاس رفتار ما است....! بهتریـن باشیم تابهترین دریافت کنیم میگویند برای کلبه کوچک همسایه‌ات چراغی آرزو کن قطعأ حوالی خانه تو نیـز روشن خواهـد شد. مـن خورشید را برای خانه دلتان آرزو می‌کنم تا هم گرم باشد و هم سرشار از
مرحوم رجبعلی خیاط تعریف می‌کرد یک اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت بلافاصله استغفار کردم و به راه خود ادامه دادم. قدری جلوتر شترها قطار وار از کنارم می‌ گذشتند ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به رفتم و فکر می‌کردم هـمه چیز حسابی دارد . این لگد شتر چه بود!؟ در عالم معنا گفتند : شیخ رجبعلی آن لگـد نتیجه ی آن فکری بود که کردی. گفتم اما من که خطایی انجام ندادم. گفتند لگد شتر هم که به تو نخورد...! قانون کار ما در جریان دارد حتی یک تفکر منفی می‌ تواند تاثیری منفی ایجاد می کند
📖 مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد. تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است. ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت. صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس
استاد آیت الله فاطمی نیا می فرمود اين همه در اينترنت و كتاب میگردی كـه ببينی آيت الله قاضی چـه گفت؟ آيت‌ الله چـه دستـور العملی بـرای سلوک داد؟ فلان عـارف چگونه به مقامات رسيد؟ اين همه دنبال استاد هستی و اين در و آن در ميزنی ، چه شد آخر؟ به كجا رسيدی؟ قدم اول ترک معصيت است نميگويم معصـوم شويد، اما به اندازه ی خودتان تلاش كنيد جوان عزيز كه به دنبال سير و سلوک ميباشی، تـو هنوز با پدر و مادرت تند هستی ، به ديگران ميكنی، آنـوقت انتظار داری سالک الی‌الله هم بشـوی؟ اگر ملاحسينقلی همدانی هم از قبـر بيـرون بی آيد و استـاد سير و سلـوكت شود، اگر عاق والدين باشی، به جايی نميرسی
وقتی آسمان و زمین به تلاطم درآمد و نـدای جبرئیـل پشت عالم را لرزاند، مـردم کـوفه فهمیدند که ، با خـون عـلی علیه السـلام رنگین شده. حسنین علیهم‌ السلام به‌سمت مسجد دویدند عده‌ای از مردم خواستند امـام را بلند کنند تا بـه نمازش ادامه دهـد ، اما آن حضرت ، توان ایستادن نداشت . نماز را نشسته تمام کرد و از شدت زخم و زهر بی هوش شد. امام را امام حسن و امام حسین علیهـم السلام به مـنزل رساندند باوضو آمد به قصد لیلة الفَرقَت، علی ابن‌ملجم درشب احیاچه قرآنی‌گشود ابن ملجم لعنت الله علیـه را نزد امام آوردند. امام به‌ صورت او نگاه کرد و با صدای ضعیفی فرمـود: آیا من امام بدی برای تو بودم؟ آیا درحق تو لطف و نکردم؟ با آنکه می‌دانستم تو مرا خواهی کشت، خواستم با این کار مانع آن‌ شوم که شقی ترین افراد باشی و از گمراهی بیرون بیایی ... امیرالمومنین علیه السلام سفارش او را به امـام حسن علیـه السـلام کردند: پسـرم ، با او مـدارا کن! نمی بینی که او چگونه چشمانش از ترس درحدقه میچرخد ودلش مضطرب است. امام حسن علیه‌السلام عرض کرد پدرجان او تو را کشت و تو مـرا امر به مـدارا می کنی؟! امام فرمودند: ما اهلبیت رحمتیم. به او از غذا وآشامیدنی خودت بخوران اگـر از دنیا رفتم ، او را کن وگرنه خـودم داناترم که با او چه کنم و من به عفو کردن اولی هستم
وارد حرم امام رضا علیه‌ السلام شدم جوانی رادیدم که زنجیرطلا به گردن کرده بود متذکر حرمت آن‌ شدم اودر جـواب گفت میدانم و به زیارت خود مشغول شد ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید ، و اقرار به گناه هم کرد ولی با بی‌اعتنایی دوباره مشغول زیارت شد بعد به فکر فرو رفتم که‌الان اگر امام رضا علیه السلام ازبعضی از کاری های من بپرسد، نمی‌ توانم انکار کنم و باید اقرار کنم با خودم گفتم پس من در مقابل امام رضا علیه السلام وآن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم. بعداز چند لحظه همان جوان کنارم نشست و گفت حاج آقا! به‌چه دلیل طلا برای مـرد حرام است. من دلیل آوردم و او قبول کرد پیش خود کردم چـون روح من‌ در برابر امام رضا علیه السلام تسلیم شد خداوند هم روح این جـوان را در مقابل من تسلیم کرد. استاد قرائتی
آدم اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست، زيرا اگر بسيار كار كند می‌گويند احمق است! اگر كم كار كند می‌گويند تنبل است. اگر بخشش كند می گويند افراط می كند! اگر جمع گرا باشد، می ‌گويند است! اگر ساكت وخاموش باشد می‌ گوينـد لال است! اگر زبـان‌ آوری كند، می‌گويند ورّاج و پرگوست! اگر روزه بدارد و شب‌ها نماز بخواند می‌گويند رياكار است و اگر نكند میگويند كافر است و بی ‌دين! لذا نبايـد به حمـد و ثنای مـردم اعتنا كرد و جـز از نبايـد از كسی ترسيـد. پس در همـه‌ کارها فقط باید رضایت خدا را در نظر داشتـه باشیم خداوند مثل ما آدم‌ها نیست. برای او زندگی کن، برای او قدم‌بردار، برای او همه‌ ی توانت را بکار بگیر، فقط برای او؛ شک نکن، خدا مثل‌ما آدمها نیست