eitaa logo
لبیک یا زینب ‌‌‌‌‌
159 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
288 فایل
سلام بر زینب س 🌺بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود 🌺 🌻داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود 🌻 💐اللهم_عجل_لولیک_الفرج💐 @Masiha13
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 این تأثیر شنیدن کلمه «اعزام» بر رزمنده ها بود.💙 در دیگران هم این کلمه اثرات خودش را داشت.🧐 در همسران و مادران آواری از دلهره بود.😟 روزهای اعزام چه بسیار بودند پدران و مادرانی که عشق به فرزند دل آشوبشان می‌کرد.😔🖤 اگر می‌توانستند، همه راه های اطلاع رسانی را کور می‌کردند تا کاروان ها بروند و میوه دل آن ها کنده نشود.😞😭 آن روز، توی ساختمان بسیج جیرفت همه چیز بوی عملیات می‌داد و بوی اعزام؛🚎 عملیاتی که سال قبل نصیب ما نشده بود.☹️ سه ماه فقط آموزش نظامی دیده بودیم و نگهبانی داده بودیم. وقت آن رسیده بود عقده دو ماه نگهبانی دادن در جبهه‌ای خاموش را با شرکت در عملیاتی پر سروصدا از دل باز کنم.🤨😅 اما اول باید مطمئن می‌شدم عملیاتی در کار است.👀 اصلاً نمی‌خواستم دوباره به جبهه برگردم و روزگار مشابهی را بگذرانم.😒 اگرچه از آن دو ماه که در جبهه نورد بودم خاطراتی خوش برایم مانده بود،🙃 به جای تکرار آن وضعیت، ترجیح می‌دادم در جیرفت بمانم و به درس و مدرسه‌ام برسم.😌📚 مگر اینکه عملیات در کار بود.🤓 فقط در آن صورت حاضر بودم به جبهه برگردم و آن سال قید درس و مدرسه را بزنم.🤨☝️ به اتاق برادر نوزایی رفتم.🚪 نشسته بود پشت یک میز چوبی ساده.😇 عینکی با دسته های سیاه و شیشه های قطور روی چشمانش داشت.👓 ریش انبوه و سیاه و لباس سبز با آرم روی جیب ظاهر یک پاسدار را به او داده بود... ایستادم جلوی میزش. سلام کردم و به او گفتم که تازه از جبهه برگشته ام و تصمیم دارم بنشینم پای کتاب و درسم را بخوانم و حاضر نیستم به جبهه بی‌عملیات برگردم.😅🤷🏻‍♂ گفتم: «برادر نوزایی، تو رو خدا راستش رو به من بگید. این باری عملیات هست یا نیست؟»🙁🤩 نوزایی گفت: «کاکا، حالا حتماً باید عملیات باشه تا شما برید جبهه؟»😖🤦🏻‍♂ گفتم: «ها. اگه عملیات نباشه، نمی رم. باید برم مدرسه.»😂😁 آقای نوزایی انگار مجاز به افشای اسرار نظامی نبود. با این حال، در مقابل اصرارم گفت: «به امید خدا به زودی یه خبرایی می شه!»😎🤭 حرفش را گرفتم. او نمی توانست جار بزند که قرار است عملیات شود.🤐 چون به گوش منافقان می‌رسید و آن ها هم می‌گذاشتند کف دست عراقی‌ها و عملیات لو می‌رفت.😱😑 با خودم گفتم حتماً عملیات در راه است؛ وگرنه چه خبرهایی ممکن است در جبهه بشود؟🤔 از این گذشته، نوزایی، غیر از اینکه گفته بود به زودی خبرهایی می‌شود، با نگاه و لبخند و نحوه بیان همان جمله کوتاه انگار هزار بار گفته بود: «قطعاً عملیات داریم. اگر واقعاً راست می گویی، برو آماده باش!»😂😁😎 جوابم را گرفته بودم باید تصمیمم را می‌گرفتم.🤓 گرفتم😎💙 🌺🌺
•••📖 📚 آن روز که جلوی میز برادر نوزایی از احتمال عملیات قریب الوقوع در جبهه های جنوب مطلع شدم هیچ خبری از حسن نداشتم.👀🤷🏻‍♂ قبل از تحویل سال رفته بود به جبهه.🚌 گمان می‌کردم او هم مثل ما به درد «نگهبانی» مبتلا شده است.🤕🤦🏻‍♂ اما، چند روز بعد، عده ای از دوستان مشترکمان از جبهه برگشتند و یکی از آن ها خبر شهادت حسن را به خانواده‌اش داد.😞😳 با شنیدن خبر انگار آسمان از آن بالا افتاد روی سرم.😭 راوی خبر می‌گفت با چشم خودش دیده حسن مجروح شده و تانک عراقی از روی بدنش رد شده😱؛ آن هم نه یک بار، بلکه چندین بار.😭🖤 او این واقعه را آن قدر با اطمینان روایت کرد که همه گمان کردند لابد جنازه‌ای هم از حسن نوجوان باقی نمانده است.☹️😭 خانواده حسن در تدارک مراسم ختمش بودند که از طرف بسیج روز اعزام مشخص شد و من، که خودم را رفتنی می‌دیدم، با شنیدن خبر شهادت مظلومانه حسن، دیگر ذره‌ای درنگ نکردم و با نام نویسی در بسیج رفتنی‌تر شدم.✌️🏻😔 حسن، غیر از اینکه پسردایی‌ام بود، رفیق روزهای کودکی و مدرسه‌ام هم بود.😢هم اتاقی روزهای محصلی‌ام در جیرفت هم بود.😭 حسن، میان اقوام و خویشان، به مهربانی شهرت داشت💗 و خبر شهادتش، آن هم با آن وضع فجیع که تعریف می‌کردند، دل همه را به درد آورده بود.😭🖤 قبل از اعزام، دلم می‌خواست از مادرم برای جبهه رفتن رضایت بگیرم.😬 گمان می‌کردم راضی کردن او، به خصوص بعد از شنیدن خبر شهادت حسن، کار سختی باشد.😫😵 به روستا رفتم. مادر، مثل همیشه، گرم در آغوشم کشید.❤️ بچه کوچکش بودم. دلم می خواست خواهش کنم یک بار دیگر قصه زندگی‌اش را برایم تعریف کند؛ قصه‌ای که صدها بار تعریف کرده بود و هنوز برایم شنیدنی و البته غم انگیز بود.🙂☹️ مادرم، با هشت بچه صغیر و قد و نیم قد، وقتی من شش ماهه بودم، مرد زندگی اش را از دست داده بود.😓💔 اما توانسته بود، به اتکای ماتَرَک پدر، زندگی ما را آبرومندانه اداره کند.😅 داستان اداره آن زندگی، با کودکانی که فاصله سنی آن‌ها فقط دو سال بود، همان چیزی بود که همیشه مشتاق شنیدنش بودم.🤩☺️🧑🏻🧒🏻👦🏻 ..🖇 🖨 ❗️ 🌹🌹