📚 #داستان کوتاه
مـردی نـزد عالمی از پــدرش شڪایت ڪرد.
گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.
پیــر شده است و از من میخواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر میگوید پنبه بڪار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟
مرا با این بهانهگیریهایش خسته ڪرده است...
بگو چه ڪنم؟
عالم گفت: با او بساز.
گفت: نمیتوانم.!
عالم پـرسید: آیا فرزنـد ڪوچڪی در خانه داری؟
گفت: بلی.
گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را میزنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست.
آیا او را نصیحت میڪنی؟
گفت: نه چون مغزش نمیرود و ...
گفت؛ میدانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد میڪنی؟!
گفت: نه.
گفت: چون تو دوران ڪودکی را طی ڪردهای و میدانی ڪودڪی چیست، اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نڪردهای، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!!
"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میڪند و ...
"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست."
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
#الاسرا ۳۱۳ 📢
@esrae313 👈 لینک کانال ما
✅#داستان زیبایی است حتما بخوانید😍☺️👇👇
مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر.
ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آروم شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده میشوند.
پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند
یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ...
اما هیچکدام چاره ساز نبود.
پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسئولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!!
پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست.
بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.
مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده.
پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند .
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای #کبر و #غرور و #نفاق و #حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است .
@esrae313 👈 لینک کانال ما
#تلنگر👌👌
💢یادمه وقتی #پدرم_خونه_رو_سفید کرد
مادرم همیشه مواظب بود که ما#روی_دیوار چیزی نکشیم.
🔹یک روز به مادرم گفتم: ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!
اون گفت: مادر جان ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست.
🔸وقتی پدرت چند سال کار کرده، زحمت کشیده تا ما تونستیم با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه!
🔹این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند حرفی که باعث میشد ما شیشه ها رو نشکنیم، تلویزیون رو الکی خراب نکنیم ،یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم تا هیچ وقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه پدرمون نباشیم.
نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه.
🔸این روزها بچه ال سی دی ده میلیونی میشکنه ، میگن: بابا چکارش داری؟ بچه بوده شکسته
🔹گوشی موبایل چهار پنج میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه
میگن: هیچی نگو بچه تو روحیهش تأثیر بد
میذاره
🔸اما کمتر کسی میگه این پدر خونه باید چند روز، چند ماه، چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه
🔹ایکاش کمی بفکر چین و چروکهای پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر میشه
جوانیش، عمرش، خوشیهاش ،همه رو گذاشته واسه ما که با بودن ما پیری رو از یاد ببره
اما گاهی وقتا دونسته و ندونسته تنها، دلیل رنج بیشترش میشیم و یادمون میره که اونم تا یه حدی توان داره ،تا یه جایی بدنش قدرت کار کردن داره
✅ #قدر_پدرانمون رو بیشتر بدونیم
#اقتدار_پدر احترام #مادراست و احترام مادر شکوفائی خانواده
خدا پدارنتون رو حفظ کنه
و روح پدرانی که دیگه پیش ما نیستند شاد و #قرین_رحمت_الهی
#داستان
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
✨﷽✨
#داستان آموزنده
✍مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمره ای از شاگردان صاحب جواهر ، مجتهدی معروف بود و در نجف اشرف ، حوزه درس معتبری داشت .
هر روز طبق معمول در ساعت معین برای تدریس در مسجد حاضر می شد . یک روز از جایی بر می گشت که نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد ، بطوری که هنوز از شاگردانش کسی نیامده بود ،
در این هنگام دید شیخ ژولیده ای که آثار فقر در او نمایان است در گوشه مسجد مشغول تدریس می باشد و چند نفر به دور او حلقه زده اند . مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنانش را گوش کرد ، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده ، بسیار محققانه درس می گوید .
روز بعد زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده شد . این عمل چند روز تکرار گردید و برای سید حسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است
اگر شاگردان خود نیز در درس شیخ شرکت کنند بیشتر بهره می برند ، اینجا بود که خود را در میان دو راهی کبر و تواضع دید و سر انجام بر کبر پیروز شد .
فردا که شاگردانش اجتماع کردند ، خطاب به آنها گفت : دوستان ! امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم . این شیخ که در آن گوشه مسجد با چند شاگرد نشسته ، برای تدریس از من شایسته تر است و خود من هم از او استفاده می کنم
از این پس همه با هم پای درس او حاضر می شویم . از آن روز ، همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده ، که کسی جز مرحوم آیه الله العظمی شیخ مرتضی انصاری - قدس سره - نبود ، شرکت نمودند و از آن پس ، افتخار شاگردی آن استاد بزرگ فقه آل محمد نصیبشان شد .
😍به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
💦
#داستان
عاالی حتما #بخوانید👇
👌شاگردی از استادش دربارهٔ جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید. استاد گفت: به گورستان برو و به مردهها توهین کن!
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟ شاگرد گفت: نه.
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آنها را ستایش کن!
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مردهها جواب دادن، شاگرد گفت: نه.
استاد گفت: برای جلب رضایت خدا، همین طور رفتار کن، نه به ستایشهای مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان!
بدین صورت است که میتوانی راه
خودت (راه خدا) را در پیش گیری.
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
💦
#داستان👇
🔹مردی در کنار #رودخانهای ایستاده بود.
🔸ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.
🔹فوراً به آب پرید و او را نجات داد، اما پیش از آن که نفسی تازه کند، فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!
🔸اما پیش از این که حالش جا بیاید، صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند، شنید ...!
🔹او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند، غافل از این که، چند قدمی بالاتر، دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!
🔘 ابتدا #ریشهٔ_مشکل را برطرف کنیم.
پ.ن: اهل فکر بودن کمک میکند تا ریشه مشکلات را کشف کنیم و آنها را به صورت #ریشهای درمان کنیم.
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان👇
🐞#روزی_شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتوانی از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم، چون او بزرگترين یاریاش را كه #عقلانيّت است، قبلا هديه داده است. (توجه داشته باشیم که این بدان معنی نیست که در هر کاری خدا را در نظر نگیریم و یا از او طلب حاجت نکنیم)
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که #عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم...!
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان👇
گاهی اگر آهسته بری، #زودتر_میرسی!
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند.
در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است، اما اگر با سرعت بروید، نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند، اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت، یاد حرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید، بقیه راه را آرام و با احتیاط طی کرد.
✅ گاهی باید آرامتر قدم برداریم
تا به مقصد برسیم. مداومت مهمه.
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان👇
نقل شده است که #قطرۀ عسلی بر زمین افتاد. مورچۀ کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود؛ امّا مزۀ عسل برایش اعجابانگیز بود؛ پس برگشت و جرعۀ دیگری نوشید.
باز عزم رفتن کرد؛ امّا احساس کرد که خوردن از لبۀ عسل کفایت نمیکند و مزۀ واقعی را نمیدهد؛ پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچهبیشتر و بیشتر لَذّت ببرد.
مورچه در عسل غوطهور شد و لذّت میبرد؛ امّا اِفسوس که نتوانست از آن خارج شود! پاهایش به زمین چسبیده بود و توانایی حرَکت نداشت.
در این حال ماند تا نِهایتاً مُرد.
دنیا چیزی نیست جز قطرۀ عسلی بزرگ؛ پس آن که به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد، نَجات مییابد و آن که در شیرینی آن غرق شد، هلاک میشود.
#دنیاطلبی، #لذت
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان👌👇
فردی چندین سال #شاگرد_نقاش_بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
استاد به او گفت که دیگر شما استاد شدهای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوقالعاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد، اگر هر جایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
غروب که برگشت دید، تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد؛ ولی این بار، رنگ و قلم قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که: اگر جایی از نقاشی ایراد دارد، با این رنگ و قلم، اصلاح بفرمایید.
غروب برگشتند، دیدند تابلو دست نخورده مانده. استاد به شاگرد گفت: انتقاد آسان است؛ اما اصلاح ... .
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان
شخصی نزد سقراط آمد و گفت:
میدانی راجع به شاگردت چه شنیدهام؟
سقراط پاسخ داد: لحظهای صبر کن.
آیا کاملا مطمئنی که آنچه که
میخواهی بگویی حقیقت دارد؟
مرد: نه، فقط در موردش شنیدهام.
سقراط: آیا خبر خوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس.
سقراط: آیا آنچه که میخواهی بگویی،
برایم سودمند است؟
مرد: نه واقعا.
سقراط: اگر میخواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد، نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلا آن را به من میگویی؟
🔹 مراقب #نقل_قولهایمان باشیم .
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
#داستان
پادشاهی بود که فقط یک#چشم و یک #پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک نقاشی زیبا از او بکشند. اما هیچکدام نتوانستند. آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
🔘 چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟ برداشتهایی از دیگران داشته باشیم که پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان باشد.
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان
💢#معلمی به یک پسر هفت ساله
ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد.
معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»🍎🍎🍎
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»
معلم که نگران شده بود، انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه.
معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»
پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او اینبار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند؛ اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»
یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»🍓🍓🍓
پسر۹ که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت، این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»
معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟»
پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»🤦♂
معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟»😡
پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»🍎
🔘 وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان
🔹از عارفی پرسیدند:👇
استادت در طریق الی الله چه كسی بوده است؟
گفت: یک #سگ.روزی سگی را دیدم كه از شدت تشنگی در حال مرگ بود و هر بار كه خم میشد تا از آب دریاچه بنوشد، تصویرش را در آب میدید و تصور میكرد سگ دیگری در آب است و میترسید. پس از مدتی، ترس خود را كنار گذاشت و به درون دریاچه پرید، تصویرش در آب ناپدید شد و متوجه شد آنچه باعث ترسش شده، خودش بوده است.
🔸در واقع مانع میان او و آنچه بدنبالش
بود، به این شكل از میان رفت. من نیز وقتی به درون خود فرو رفتم، متوجه شدم مانع من و آنچه در جستجویش میباشم، خودم هستم.
🔹#علامه_جوادى_آملى:
روزی استادم مرحوم شیخ محمد تقى آملى، خوابی را برایم تعریف فرمود: خواب دیدم سگی به من حمله کرده و من ناچار شدم که دست او را گرفته و گاز بگیرم. از شدت درد بیدار شدم، دیدم دست خودم در دهانم قرار دارد. فهمیدم دشمن من، خودم هستم. و کسى برای دشمنی به سراغ من نمىآید، جز نفس خودم.
🔸به قول خواجه #حافظ_شیراز:
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست،
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
عااالی👌حتما بخوانید 👇
#داستان
🌺 نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشیاش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد.
🌺 رهگذری متوجه شد که نقاش چه میکند. رهگذر میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس، غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند.
🌺 رهگذر به سرعت یک از قلموهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند، اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند.
😉 براستی #گاهی_آیندهمان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،
اما #گویا_خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و #نقاشی زیبای ما را خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم،
اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: خالقِ هستی، #همیشه_بهترینها را برایمان مهیّا کرده است.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
💢#داستان👇بخوانید
⭕️ مرد #رباخوار و #عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد و به او میگفتند: گناه نکن! میگفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمیسوزاند؛ من باورم نمیشود او از مادر مهربانتر است، چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
💢روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار، پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد.
💢گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟
گفت: والله کسی او را بکشد، نه شکایت میکنم،.نه بر مردنش گریه خواهم کرد.
💢گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است، حاضر به مرگ فرزندش باشد.
💢گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمیشود.
💢گفتند: پس بدان مخلوق هم اگر در معصیت خالق (خدا) بسیار گستاخ شود، خداوندِ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه میآید و بر سوزاندن او هم راضی می شود
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
#داستان
⭕️ #ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ #ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: 👇👇
ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ!
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻭﻭﻭﻭ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!
🔘 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ به کسی مشورت میدیم یا ﺍﺯ ﮐﺴﯽ میخواهیم ﻣﺸﻮﺭﺕ بگیریم، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
🔘 لزوماً اینگونه نیست،
ﻫﺮ #ﺗﺠﺮﺑﻪﺍﯼ ﮐﻪ #ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ هم ﻣﻨﺎﺳﺐ باشد.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
#داستان
🔹#ابلیس و #فرعون
🔻#روزی_ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد. ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟
🔻#فرعون_گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
🔻ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
😉سه #داستان زیبای
#سه_ثانیه_ای:👇👇
۱) روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند. در روزي كه براى دعا جمع شدند تنها یک پسربچه با خود چتر داشت.
این یعنی ایمان ...
۲) كودک یک ساله اى را تصور كنيد، زمانيكه شما او را به هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند او را خواهيد گرفت.
اين يعنى اعتماد...
۳) هر شب ما به رختخواب ميرويم، هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم , با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوک ميكنيم.
اين يعنى اميد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان بسیار زیبا😉
#نواختن_برای_خدا👇👇
🍀در #زمانهاى_قديم، مردی ساز-زن و خوانندهای بود؛ بنام"برديا" که با مهارت تمام، همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی مینواخت و وقتی برای رزرو نداشت.
🍀بردیا چون به سن شصت سال رسید، روزی در دربار شاه مینواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر میلرزند و توان ادای نتها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش، میلرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش، ناهنجار میشود.
🍀عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمیتوانست کار کند و برایژشان خرجی بیاورد، بسیار آشفته شدند.
🍀بردیا سازش را که همدم لحظههای تنهاییش بود، برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب، در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار، بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
🍀بردیا مینواخت و خدا خدا میگفت و گریه میکرد و بر گذر عمرش و بر بیوفایی دنیا اشک میریخت و از خدا طلب مرگ میکرد.
🍀در دل شب، به ناگاه دست گرمی را بر شانههای خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید، در حالی که کیسهای پر از زر، در دستان شیخ بود. شیخ گفت: این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر، دکّانی بخر و کارى را شروع کن.
🍀بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید: ای شیخ! آیا صدای ناله من تا شهر میرسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز؛ بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود، خالقش میشنود و خالقت مرا که در خواب بودم، بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم که مخلوقی مرا میخواند، برو و خواسته او را اجابت کن.
🍀بردیا صورت در خاک مالید و گفت: خدایا عمری در جوانی و در شادابیام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر، اما چون دستانم لرزید، مرا از خود راندند و فقط یک بار برای تو زدم و خواندم؛ اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بیوفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده.
#خدا
#توبه
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
🏖#داستان واقعی و تکانده😔
یکی از دوستان برایم نقل کرد:👇
در #جریان_زلزله (حالا اسم شهرش بماند) که بسیار کشته دادیم، وقتی آوار برداری میشد، در منزلی، تعداد زیادی زن و مرد، در حالی که مشغول گناه جنسی (زنا) بودن، از دنیا رفته بودن.
#چندتا نکته:👇
چه #قدر_وحشتناک است که انسان در حین گناه بمیرد. این بدترین حالت مرگ است. مراقب باشیم مرتکب معصیت نشیم. بعضی گناهان عواقب وحشتناکی دارد، همچون زنا که متاسفانه در این سالهای اخیر در جهان و ایران عزیز ما زیاد شده است.
۱. خدا صبرش زیاده، اگر اهل گناه هستی، بترس که خدا به یکباره جان تو را در بدترین حالت بگیرد.
۲. افرادی که گناه میکنند، هم بلا بر سر خودشان میآورند و هم آثار وضعی گناه آنان، میتواند یه شهری را نابود میکند.
۳. کسانی که اهل نهی ازمنکر و امر به معروف نباشند، باید بترسند و منتظر باشند همراه با بلایی که بر سر گناهکاران میآید، بر سر آنان نیز همان بلا بیاد.
۴. #گناه بیحجابی و بیحیایی در ایران زیاد شده؛ اگر خودت بیحجاب هستی و یا اینکه بیحجاب را نهی از منکر نمیکنی، باید منتظر بلای وحشتناکی در آیندهٔ نزدیک باشی.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا