#تلخند_سیاسی
👑 ناصرالدینشاه قاجار در ماه مبارک #رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان #میرزای_شیرازی به این مضمون نوشت:
😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!
☺آیت الله العظمی میرزای شیرازی درجواب ناصرالدین شاه نوشت:
بسمه تعالی
حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود!
✍این 👆#حکایت، حکایت برخی از این #مسئولین دون پایه ست!
یکی به اینها بگه اگر نمیتونید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل جای خودتون رو به کسی بدید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز...! 😏
#حکایت
📖 صابونى را برگردانيد، لايق ديدار ما نيست!
✍ در آثار اسلامى آمده كه: مردى مؤدب به آداب، در بازار بغداد بر سِقَط فروشى وارد شد و از او طلب كافور كرد. سقط فروش پاسخ داد: كافور ندارم. آن مرد الهى گفت: دارى ولى فراموش كرده اى، در فلان بسته و در كنار فلان قفسه است.
✍ مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاك به سراغ كافور رفت و آن را به همان صورتى كه آن رجل نورانى فرموده بود يافت. از اين معنى تعجب كرد پرسيد: شما از كجا دانستيد در مغازه من كافور هست، در صورتى كه من مدت هاست به خيال اين كه اين جنس را ندارم، مشتريان خود را جواب مى كنم!
✍ آن مرد الهى فرمود: يكى از دوستان وجود مبارك حضرت ولى عصر عليه السلام از دنيا رفته و حضرت اراده دارند خود متكفل غسل و دفن باشند، مرا به حضور خواستند و فرمودند كه در تمام بازار بغداد به يك نفر اطمينان هست و او كافور دارد، ولى داشتن كافور را فراموش كرده، شما براى خريد كافور به نزد او برو و آدرس كافور فراموش شده را در اختيار او بگذار، من هم به نشانى هاى ولى امر به مغازه تو آمدم!!
✍ سقط فروش بناى گريه و زارى گذاشت و از آن مرد الهى به التماس درخواست كرد كه مرا براى ديدار مولايم، گرچه يك لحظه باشد با خود ببر!!
✍ آن مرد الهى درخواست او را پذيرفت و وى را همراه خود برد، به بيابانى رسيدند كه خيمه يوسف عدالت در آنجا برپا بود. قبل از رسيدن به خيمه، هوا ابرى شد و نم نم باران شروع به فرو ريختن كرد، ناگهان سقط فروش به ياد اين افتاد كه مقدارى صابون ساخته و براى خشك شدن بر بام خانه ريخته اگر اين باران ببارد، وضع صابون چه خواهد شد؟ در اين حال بود كه ناگهان صداى حضرت حجت حق برخاست كه صابونى را برگردانيد كه با اين حال، لايق ديدار ما نيست!!
استکبار ستیزان