🧷سنجاق قفلی ها را دوست دارم
ازهمان کودکی دوستشان داشتم
نه اینکه حس نوستالژی باشند ها ! نه
آنها بانی وصل اند
اما خودشان بی وصل میمانند
خم میشوند
ولی خم به ابرو نمیآورند
زنگ میزنند
کج میشوند ولی خودشان
زنگار به دلت نمیزنند
تیزند ؛یکرنگ ؛ ساده و بی آلایش..
کاش
هیچ وقت سنجاق زندگی گم نشود
همان سنجاقی که تو را به این زندگی
وصلت میکند
حسی که درون هر آدمی زنده است
شاید حسی قشنگ باشد
از یک دوست یک همراهی ....
که به تو یاداوری کند امید و زندگی را
شاید آدم هایی باشند که تو را
همراهی کرده اند تا بدین جا برسی
شاید حسی قدیمی که
هروقت زنده میشود
سرشار از شور و شوق میشوی
آدم ها همه سنجاق هایی دارند
که به زندگی وصلشان میکند
حالیشان میکند که به این زندگی
چقدر وابسته اند....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@estekhaare
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
آره من بیش از حد فکر میکنم،
اما نه به این دلیل که میخوام غمگین باشم.
من فقط بیش از حد احساس میکنم،
برای چیزها، احساسات، افراد و وعدههآ
ارزش قائل هستم!
@estekhaare
⚜ اَمّن یجیبُ المُضطّرَ
⚜ اِذا دعاهُ ویَکشِفُ السوء
بیاییدبرای همہ مریض ها ،
چہ در خانہ یا بیمارستان دعا کنیم🙏😔
@estekhaare
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه وقتایی باید رفت … !
اونم با پای خودت
باید جاتو تو زندگی بعضیا خالی کنی… !
درست تو شلوغیاشون
متوجه نمیشن چی میشه
اما بدون ، یه روزی ، یه جایی
بد جوری یادت می افتن …
که دیگه خیلی دیر شده … خیلی
@estekhaare
برای "آرامش" هم دعا کنیم
برای "قضاوت" نکردن🍀🌷
برای زرنگی نکردن
برای وفای به عهد
برای مهربان بودن
برای دلی را نشکستن
برای "انسانیت" دعا کنیم …
شاید اگر بخواهیم و
برای بهتر شدن تلاش کنیم ،
دیگر لازم نباشد از همدیگر
"طلب حلالیت" داشته باشیم!
خوب باشیم و انسان...
همدیگر را "دعا" کنیم …🍀🌷
@estekhaare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ...
آدمهای خوب سر راهم بگذار ...
حس بسیار خوبیست هنگامی که در
لحظه هجوم غم؛ نا امیدی یا پریشانی؛
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود ...
کلامش، نگاهش، حتی نوشتهاش
آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی ...
فقط از دستِ خودِ خدا بر میآید
که آن آدم را، یا کلام و نگاه و نوشتهاش
را برای آن لحظه خاص سرِ راه زندگی
ما بگذارد ...
شاید یکی دیگر از دعاهای روزانه هم
بتواند این باشد:
خدایا؛ من را هم از واسطههای
خوب کردنِ حالِ بندههایت قرار بده ...
@estekhaare
🍁
بعضی ها از مرگ می ترسند،
بعضی ها از نابینایی می ترسند،
بعضی ها از سرطان و ایدز می ترسند
و بعضی ها از فقر و نداری می ترسند.
و بعضی ها از .....
اما ای کاش از؛
غرور و تکبر و پنهانکاری بترسیم!
ای کاش از؛
نامهربانی و دل شکستن بترسیم!
ای کاش از؛
از دروغ و تخریب بترسیم!
ای کاش از؛
جهل و نادانی بترسیم
ای کاش از؛
بخل و حسد و کینه بترسیم!
ای کاش از؛
غیبت و تهمت و افترا بترسیم!
و ای کاش از؛
نفاق و دورویی و تملق بترسیم!
@estekhaare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍👌
#این جمله ی دکتر هلاکویی
واقعا جای فکر داره که میگه:
«هرگز برای داشتن کسی سماجت نکن
پرنده ای که سهم تو نباشد
برایش قفس هم بسازی می رود.
پس برای آدمایی که حاضر نیستن
برای تو از یه گودال بپرن،
از یه اقیانوس عبور نکن!»
@estekhaare
زندگی عالیست
پس عاشق زندگیت باش💖
هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...
مهم نیست امروز کجایی...!؟
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود...!؟
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد
که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!
زمین خوردی!؟عیبی ندارد...برخیز...!!!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...
سر به دو زانوی غم فرو مبر،سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟عیبی ندارد...
سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش
@estekhaare
🍁
🌼«حاکم و کشاورز بیچاره»
✍روزی حاکمی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. حاکم دستور داد لباس گرانبهایی بر او پوشاندند و یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب هم به او دادند. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم این شهر کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت این شهر را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت این شهر یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا فقط بخواه، خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات و لطف و تقدیر خداوند ایمان داشته باش
@estekhaare
🍁
زبونباز تر از حضرت سعدی نداشتیم. آدم دوس داره با پای خودش بره بغلش,میگه:
لعل است یا لبانت؟ قند است یا دهانت؟
تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
@estekhaare
🍁
آدم باید جوری دوستت دارم بگوید
که گره ی ماندنش
با دندان هیچ رفتنی
باز نشود...
@estekhaare