.محمد به خاطر تو لبش جرر خورده حالا عوض تشکرته
گفتم متشکرم که اونجور داد زدین رو سرم......خیلی ممنون که اونجوری ضایعم کردین....
گفت برو بابا و قطع کرد....
نرفتم خابگاه ..همینجور چرخ میزدم تو کوچه خیابون.....
وقتی برگشتم بچه ها گفتن سارا کو
گفتم جهنم ..ولم کنین و رفتم خزیدم زیر بتو و خابیدمدیگه با سارا سر سنگین بودم .خودشو محمد همه کارای خریدو انجام داده بودن
کنفرانسم دادیمو تموم شد دیگه راحت شدیم
یه روز سارا گفت محمد می خواد بات حرف بزنه
گفتم لازم نیست بیخیال .گفت چی می گی کارت داره ..هیچی نگفتمو رفتم
یهو گوشیم زنگ خورد ....ناشناس بود .برداشتم ...........فهمیدم محمده
خیلی سر سنگین بابت حرفای که زده بود معذرت خواست و گفت نمی خواستم ناراحت شی ....ولی خیلی عصبی شدم وقتی اون عوضی اینجور حرف زد....منم گفتم اشکال نداره و اینا .....ولی تو دلم غوغاییییییییی بود
بعضی وقتا محمد به بهانه های مختلف زنگ میزد که مثلا سارا گوشیو بر نمی داره بش بگو بیاد
یا مثلا ببخشید اشتبا شده و اینا
منم هر دفه کلییییییی ذوق می کردم
یه روز تو سلف دانشگاه نشسته بودم یهو سارا خودشو انداخت جلوم گفت سلااااام زن داداش
گفتم سارا خفهههههه شو ابرومو بردی
گفت خودتو نزن به اون راه الاغ
گفتم چی میگیییی تو زهر مار
گفت هاااااااا تو نمیدونی محمد از تو خوشش اومده
گفتم خیلی بیشوری برو اونور ببینم
گفت نوااا یعنی نمی دونستی
هنگ کردم
گفت برو بابا این سر همه چی به توی مونگول زنگ میزنه
این چی شد فقط دستش شماره تورو اشتبا می گیرهه
یه ححسی داشتم که انگار دنیارو بم دادن
ولی
#ادامہدارد..
#زندگی_من
#داستان نوا