رمان جدید😍😍
داستان دختری که بعد از دست دادن مادرش و زن گرفتن باباش از دین و حجاب فراریه ولی با قبولی دانشگاه میاد تهران و توی خونه قدیمیشون که حالا مال یه خانواده مذهبیه اتاق اجاره میکنه...
همه چی خوب پیش میره تا اینکه سر و کله پسر خانواده پیدا میشه...🤐👇
http://eitaa.com/joinchat/442892311C280c60e220
کانال دوم خودمونه♥️
نویسنده خاطرات طنز و عاشقانہ خودش و اعضا رو اینجا میزاره👇😍🙈
http://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
🙈ماجرای من و مرغ نپخته سلف دانشگاه
و آبرویی که ازم رفت که فکرشم نمیکنید😤👆
❌همین سنجاق تو کاناله👆❌
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
اون شب تا خود صبح با یاد اون طلبه خاطره بازی میکردم..لحظه ای هم صورت وصداش از جلوی چشمام دور نمیشد.گاهی خاطره ی شب سپری شده رو به صورتی که خودم دلم میخواست تغییر میدادم و طولانی ترش میکردم.گاهی حتی طلبه ی از همه جا بی خبر را عاشق و واله ی خودم تصور میکردم! وبا همین اوهام و خیالات شیرین و دلپذیر شبم رو صبح کردم.
وقتی سپیده ی صبح از پشت پرده ی نازک اتاقم به صورتم تابید تازه با حسرت و افسوس یادم افتاد که چقدر خودم و زندگیم از تصاویر خیالیم دوریم! چطور امکان داشت که اون طلبه حتی درصدی ذهن خودش رو مشغول من کنه.؟! واصلا چرا من باید چنین احساس عمیقی به این مرد پیدا میکردم؟! اصلا از کجا معلوم که او ازدواج نکرده باشه؟ از تصور این فکر هم حالم گرفته میشد.سرم رو زیر بالش فرو بردم و سعی کردم بدون یاد او بخوابم.
http://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd