🔥سریع داخل کوچه پیچیدم. درست مقابلش قرار گرفتم بغض راه گلویم را گرفته بود به سختی لب باز کردم
_ هر اتفاقی افتاد بدون خیلی دوست دارم، بابت... بابت همهٔ کم لطفی هام همهٔ اذیتام همهٔ طعنہ هام منو ببخش
قطره اشکِ چکیده شدهام را دید، با همان لحن نگران و دلنشین همیشگیاش گفت:
+ چی شده چرا اینطورے میکنی؟
به سر کوچه نگاه ڪردم، وقت زیادے نداشتم، در حینی کہ حرف هایم را می زدم در خانهے روبهرویمان را هم می زدم
_ هیچ وقت نشد بهت بگم یعنی غرورم نمی ذاشت، من برات...
پیر زن در را باز کرد
_ ببخشید خانم میشہ این آقا فقط چند لحظہ تو حیاطتون باشہ؟
با تہ مایهے تعجب از جلوے در کنار رفت. به سمت در هولش دادم :
_ از اینجا بیرون نمیایی هر اتفاقی کہ افتاد هر صدایی که شنیدے
فرصت پیدا نشد تا ادامه حرف هایم را بزنم
~ خانم
بر گشتم... همان دو مرد کراواتی!
به سمت در روبرگرداندم و با بغض گفتم:
_ ببخشید آقا فکر می کردم هنوز هم اینجا باشن نمیدونستم اسباب کشی کردن
فهمید، از غیرت رنگش به سرخی می رفت
با احتیاط هلش دادم و در را بستم!...
https://eitaa.com/joinchat/1654784056C3ba0510a65
#تعقیب و گریز عاشقانه♥️