چند دقیقه اے میشد پشت پرده نگاهش میکردم...
روم نمیشد برم جلو...
یکم دل دل کردم و بالاخره صداش کردم
باخجالت:
_آقا محمد!...
برگشت طرفم و اومد جلوم ایستاد...
مثل همیشه سر بزیر...
چرا من از دیدن این چشمان فروافتاده سیر نمیشم
_بله هدی خانوم...
_میشه این سینی رو تو مجلس مردونه بچرخونید؟...
_چشم شما بفرمایید بالا...
روی چشمام غیرتیِ من❤️
کاش هیچ وقت دلتو نمیشکوندم که حالا حسرتت به دلم بمونه😭
کاش...
https://eitaa.com/joinchat/2735013943Cbf991e5e57
#عاشقانهمذهبی 💞 شدیدا آموزنده👌