eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_108 کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد... حس
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 حره فکری کرد و متفکر گفت: _درسته... این هفته رو میتونیم یه جوری بگذرونیم ولی هفته ی دیگه حتما سراغشو میگیرن... بعد نگاهی به مروه کرد: مروه جون بالاخره که همشون میفهمن و باید بفهمن اون نامرد پست فطرت جاسوس بوده... ما که نمیتونیم اتفاق به این بزرگی رو مخفی کتیم واضحه... مگه نه؟! مروه در سکوت و با چشمهای خیس تماشایش میکرد... چاره ای نداشت... درد بزرگتر از آن بود که بشود در پستوی دل پنهانش کرد! حره ادامه داد: خب طبیعیه که بعدش بخوان تو رو ببینن... تو هم که... هرکس ببیندت میفهمه یه بلایی سرت اومده... نگاه مروه رنگ نگرانی گرفت و حسنا فوری چاره اش را به زبان آورد: _ولی میشه دقیقا نوع مشکل رو نگفت... فقط بگیم کتکت زده... اینجوری بهتر نیست؟! نگاهش چرخید و روی حسنا نشست... ولی باز هم حرفی برای گفتن نداشت... باز خود حسنا ادامه داد: ولی به خود حاج آقا و برادرت نمیگیم چیزی اصلا... میگیم فقط بابت این شکست ناراحتی و فعلا نمیخوای اونا رو ببینی... ولی به همسر پدرت و خواهرات باید احازه بدی بیان ببیننت... اینجوری خیال پدرتم راحتتره حداقل اونا خیالش رو راحت میکنن... ولی خیلی هم نمیشه معطل نگهشون داشت بالاخره میخوان ببیننت خصوصا این منع نگران ترشون میکنه... پس تو به خاطر اونا هم که شده باید زودتر سرپا شی... بتونی حرف بزنی و آرامشت رو داشته باشی... پس تا میتونی با پزشکا و مشاورات همکاری کن... خب؟! مروه گنگ سر تکان داد و همگی خیالشان راحت شد که تمام معماها را حل کرده اند و دیگر دلدغه ای نیست که ذهن مروه را بیازارد... اما دغدغه ی اصلی هنوز به قوت تمام باقی بود... مروه دوباره به صورت حره چشم دوخت و با نگاه گنگ و مظلومش وادارش کرد فکر کند... حره به یاد نمی آورد و نمیفهمید دوباره چه چیزی رفیقش را آشفته کرده... مروه سعی کرد آرام باشد و تمام توانش را جمع کرد... بعد به لبها، ربان حنجره و عضلات صورتش فشار آورد و این اصوات را نواخت: _هه..هههااااااارررر... هههاااااررر...تتت... حره فوری گفت: هارت؟! ها... هارد؟! هارد... راستی حسنا... چند دقیقه پیش... هنوز کلامش منعقد نشده بود که به حسنا اطلاع دادند روانپزشک رسیده... حسنا بلند شد و برای آوردنش بیرون رفت و مروه با نگاهش التماس کرد که تو را بخدا دیگر این کلمه را از یاد نبر... ... در را آرام پیش کرد و چند قدمی از در فاصله گرفت... حسنا هم به دنبالش... دکتر بهزادی عینکش را از چهره برداشت و توی قاب تنظیم کرد: _گفتید اسم کسی که این بلا رو سرش آورده بهزاد بوده؟! +بله دکتر... _برا همینم وقتی فامیلی منو صدا زدی اونطور واکنش نشون داد... تلنگر خوبی بود که بفهمیم آثار زیست یا اون آدم تا چه حد توی وجودش حک شده و به این راحتی قابل فراموشی نیست... اما واقعیت اینه که من الان نمیتونم درمانم رو شروع کنم... باید صبر کنیم تا به حرف بیاد... الان اگر برای علاج افسردگی بهش دارو بخورونیم دیگه هیچ وقت به زندگی عادی برنمیگرده... باید کمی بهش زمان بدیم توان جسمیش رو بازیابی کنه... وقتی از تنشهای جسمی و خانوادگی و مشکل تکلمش عبور کرد، تازه متوجه اختلالات روانی حاصل از اون اتفاق خواهد شد و برای ما هم قابل تحلیل و قابل درمان میشه... پس فعلا به حضور من نیازی نیست... حتی مشاور و روانشناس هم تا قبل از به حرف اومدن کار زیادی نمیتونن براش بکنن... اون برای تخلیه باید حرف بزنه... پس فعلا درمان جسمیش رو اولویت قرار بدید و خصوصا گفتاردرمانیش رو جدی پیگیری کنید... فقط توصیه م اینه حتی المقدور دورش رو شلوغ کنید، برنامه های مفرح و مورد علاقه ش رو داشته باشید، محیطش رو تغییر بدید این خونه زیادی بسته ست... _میدونید که فعلا مقدور نیست نه شرایط جسمیش اجازه میده نه اوضاع امنیتیش... +پس سعی کنید همینجا براش تنوع ایجاد کنید... خصوصا اطرافیان و آشناهاش مثلا خواهرهاش و دوستاش رو بیارید پیشش... اخبار خوب رو بهش برسونید... مدام باهاش حرف بزنید نزارید تنها بمونه... اجازه ندید گره ذهنی توی مغزش باقی بمونه هر سوالی داره سعی کنید به نحوی متوجه منظورش بشید و بهش جواب بدید این سوال ها عصبی ترش میکنه... چون من احساس کردم انگار میخواست چیزی بگه ولی نمیتونست... حسنا یادش به مکالمه ی غریب بین مروه و حره قبل از آمدن دکتر افتاد و عزم کرد سردربیاورد... دکتر را تامقابل در همراهی کرد _اگر مشکل جدی مثلا ناآرامی و پرخاش غیرقابل کنترلی اتفاق افتاد بهم خبر بدید... از مشاور و روانشناسش هم بخواید برام گزارش بنویسن... من دیگه مرخص میشم... +زحمت کشیدید... بسلامت...