💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_201 فرانک با رعشه ای که از فرط طبیعی بودن
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_202
چند قدم دورتر اما عماد با شنیدن صدای شیطانی او از شنود و دیدن حال مروه رو به اغما بود...
دلش میخواست همان لحظه گردن آن دختر را خرد کند و تمام تیرهای کلتش را توی مغز خراب و زبان آتشینش خالی کند...
اما ناچار لبش را به دندان گرفته بود و تنها با مشت کردن دستانش خشمش را مهار میکرد...
رگهای گردنش طوری متورم شده بود که نبض پیدا کرده بود و حرکت خون را در آنها حس میکرد...
خونش به جوش آمده بود و به تیشه ی زبان دخترک غیرتش خراش برداشته بود...
و از خشمی که برسراسر وجودش خیمه انداخته بود به شدت میلرزید...
با خودش آرزو میکرد کاش شنودی به لباس مروه نگذاشته بود...
یا کاش شنیدن حرفهایشان کار او نبود...
اگر چه طاقت اینکه کسی جز خودش این حال مروه را ببیند را هم نداشت...
درمانده بود...
چیزی نمانده بود اشک از چشمانش سرازیر شود که با دم عمیقی آن را کنار زد و با ذکر همیشگی قلب و نفس و ذهنش را محکم کرد:
_یا عماد من لا عماد له...
حره که از لحظه ی دیدنش به آن حال از خانه بیرون زده بود مثل جسمی شعله ور از کنار باغ کمین عماد عبور کرد و خودش را به ساحل رساند...
چند قدم باقیمانده را آهسته برداشت و بعد مروه را خطاب قرار داد:
_چیزی شده مروه؟!
فرانک به جای او جواب داد:
+داشتیم حرف میزدیم یهو حالش بد شد...
نمیدونم چرا!
حره که به لطف همراهی با حسنا همه چیز را شنیده بود چیزی نمانده بود دستش عنان از کف داده بر دهان فرانک بنشیند اما او هم مثل بقیه ی زخم خورده ها تحمل کرد:
_پس میخوای بریم خونه استراحت کن...
مروه با کمک حره بلند شد و دست به بازویش گذاشت...
آهسته رو به فرانک لب زد:
_ببخشید که اینطور شد...
بعدا حتما... درباره مشکلت حرف میزنیم...
و از او دور شد...
فرانک با پوزخند کمرنگی نگاهش را به دریا داد و آهسته رو به کسی که صدایش را داشت لب زد:
دختره ی اسقاطی!
تحمل شنیدنشم نداره...
چه برسه خوابایی که تو براش دیدی!
حسابی آماده ست برای اعتراف گیری!
هرچی بخوای بدونی بهت میگه...
مروه با حالی نزار وارد اتاق شد و به حسنا اشاره کرد شنود را از پشت یقه ی لباسش دربیاورد...
همین که حسنا با شنود از اتاق خارج شد صدای هق هقش بلند شد...
حره درمانده به آغوشش کشید:
_آروم باش عزیز دلم...
چت شده؟!
+حره آدما چقدر میتونن بد باشن...
اون نقطه ضعف منو میدونست...
دیدی چطوری اعصابمو به بازی گرفت...
دوباره اون اتفاق لعنتی رو آورد جلوی چشمام!
بدتر از همه اون...
ادامه نداد...
تنها دست دراز کرد:
_مسکن...
یه مسکن بهم بده...
چشمانش را بست و با کف دست با شدت سرش را فشرد:
_دوباره تصویرش اومده جلوی چشمم...
یه مسکن بهم بده...
پیش از این که فریاد های دامنه دارش شروع شود حره با اشک قرصی روی زبانش گذاشت و تا وقتی به خواب رود با او حرف زد تا قاب ذهنش را خالی نگه دارد...
با وضع پیش آمده حره مخالف ادامه بازی بود...
اما مروه وقتی از خواب نسبتا طولانی اش چشم باز کرد با خودش عهد کرد به هر شکلی که هست این راه را تا آخر برود و به ضربه زدن هرچه بیشتر به این سیستم فاسد و کثیف کمک کند...
با خودش عهد بسته بود کمر ضعف را بشکند و قوی باشد...
بی توجه به اصرار های حره از حسنا خواست عماد را برای ادامه بازی مجاب کند و به او از صحت حالش اطمینان دهد اما عماد دیگر راضی به ادامه کار نبود و این را قاطع به حسنا گفته بود...
و حالا در اعتراض به این تصمیم خودش به سراغ عماد رفته بود و او را از اتاق بیرون کشیده بود...
اما میانشان بجای کلام سکوت مرگباری حَکَم بود که هیچکدام پس از آخرین ملاقات دونفره در آن شب بارانی روی شکستنش را نداشتند...
تا اینکه خود مروه پیش قدم شد:
_دلیل این تصمیمتون چیه؟
من که اعتراضی نکردم...
من آماده ام برای ادامه کار مطمئنم اینجوری خیلی زود به نتیجه مطلوبتون میرسید ولی درغیر این صورت کشف اونچیزی که شما دنبالشید تقریبا غیر ممکن میشه...
ناچارید فقط همین دختره رو دستگیر کنید و تمام!
بعد اینهمه زحمت خیلی حیفه اینجوری تموم بشه!
صدای عماد کلامش را قطع کرد:
_بله درسته ولی...
به نظر میاد این کار برای شما خیلی سخت و آسیب زاست...
ما نمیتونیم قبول کنیم کسی بخاطر کار ما متحمل آزار و اذیت بشه...
اینبار مروه کلامش را قطع کرد...
_من که مشکلی ندارم...
ادامه میدم...
حالمم خوبه... قول میدم... دیگه مشکلی پیش نیاد...
اون بارم... یه اتفاق بود... مطمئن باشید دیگه پیش نمیاد...
یعنی من اجازه نمیدم که پیش بیاد...
من دیروز غافلگیر شدم...
ولی بهتون قول میدم... دیگه آمادگیش رو دارم و مشکلی پیش نمیاد!
تمام این جملات را به سختی و با خجالت تمام ادا میکرد و هزاران برابر گفتنش برای او شنیدنش برای عماد سخت بود...
دلش نمیخواست تقلا کردن او را آنهم با این دلیل ببیند...