eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ هر دو خودمونو توی اتاق هامون حبس کرده بودیم... منم دائم درحال گریه کردن بودم... مثل دیوونه ها دور اتاق میچرخیدم و فکر میکردم که چطوری از اتاق بکشمش بیرون و فقط چند لحظه ببینمش! به فکرم رسید یه کار عجیب بکنم!... جارو برقی رو از کمد کشیدم بیرون و شروع به کار کردم...خودم احساس میکردم که بخیه ها درحال جابجایی ان و ممکنه کار دستم بدن ولی انگار با خودمم لج کرده بودم... هر لحظه منتظر بودم که در رو باز کنه ولی باز نکرد... هر چی کارم رو کش دادم بلکه صبرش تموم بشه و بیاد بیرون انگار نه انگار.. یعنی همه اون توجه در اثر همون یه جمله دود شد و رفت هوا؟!... جارو رو خاموش کردم و افتادم روی مبل... واقعا در حال انفجار بودم... زیر دلم تیر میکشید و کلافه م کرده بود... بدنمم از شدت خستگی سست شده بود چون انرژی نداشتم... نگاهی به ساعت انداختم...وقت قرصم بود... با هر زحمتی بود بلند شدم و کشون کشون تا آشپزخونه رفتم...از شدت عصبانیت و ضعف دستام میلرزید... پارچ شیشه ای رو از یخچال برداشتم که لیوان رو پر کنم...همین که به طرف لیوان سرازیرش کردم از دستم رها شد و روی زمین خورد شد و آب تمام آشپزخونه رو برداشت... عصبی تر و هیجان زده تر از قبل خواستم برم سمت کابینت و دستمال بردارم که روی همون آب کف آشپزخونه سر خوردم و روی خورده شیشه ها محکم خوردم زمین! تمام بدنم درد میکرد ولی دستم انگار آتیش گرفته بود...خوب که نگاه کردم تیکه شیشه بزرگی رگ دستم رو شکافته بود و خون تمام کف آشپزخونه رو برداشته بود... داد بلندی که لحظه ی آخر زدم باعث شد بالاخره در اتاقش باز بشه...از پشت پرده اشک و پلکای سنگینی که هر آن ممکن بود بیفتن به زحمت صورت برافروخته و ترسیده ش رو میدیدم... دوید و جلوی پام نشست... بالاخره بعد از سه روز باهام حرف زد: چکار کردی با خودت؟!... https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb رمان •°🥀 اینجا پارتگذاری میشه👆🏻 بقلم خانوم‌الف خودمون😍