┅┄「پسرکفلافلفروش. . .!🌭🍔⃟🍓」┅┄
#Part_1
#پسرک_فلافل_فروش
اوایل كار بود ؛ حدود سال 1386 . به سختي مشغول جمع آوري خاطرات شهيد هادي ذوالفقاری بوديم . شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از بچه هاي مسجد موسی ابن جعفر ( ع ) چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند .
سراغ آنها را گرفتم . بعد از تماس تلفنی ، قرار ملاقات گذاشتيم . سيد علی مصطفوی و دوست صميمی او ، هادی ذوالفقاری ، با يك كيف پر از كاغذ آمدند .
سيد علی را از قبل ميشناختم ؛ مسئول فرهنگی مسجد بود . او بسيار دلسوزانه فعاليت ميكرد . اما هادی را براي اولين بار ميديدم .
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند . بعد هم درباره ی شخصيت شهيد ابراهيم هادی صحبت كرديم .
در اين مدت هادي ذوالفقاری ساكت بود . در پايان صحبتهاي سيد علي ، رو به من كرد و گفت: شرمنده ، ببخشيد ، ميتونم مطلبي رو بگم ؟
گفتم : بفرماييد .
هادي با همان چهره ی با حيا و دوست داشتنی گفت: قبل از ما و شما چند نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادي رفتند ، اما هيچ كدام به چاپ كتاب نرسيد ! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد مطرح كنند .
بعد سكوت كرد . همينطور كه با تعجب نگاهش ميكردم ادامه داد :
خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامي بوده ، شما هم سعی كنيد كه ...
···------------------···•♥️•···------------------···
𝗝𝗼𝗶𝗻↴
♥️⃟📚@non_valghalam
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿:)
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۱﴾○﴿🔥﴾
#Part_1
من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن … .
هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن … فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن … و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم … .
شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه … این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره … ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود … .
.
برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد … چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره … برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم … برای ما فقط یک مفهوم بود … جنگ … جنگ برای بقا … جنگ برای زنده موندن … .
.
بله … من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود … .
.
من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با
من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم … .
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
یادت باشد» یک رمان متفاوت عاشقانه است که گوشه ای از زندگی مشترک مدافعان حرم را در 362 صفحه به تصویر
💠| یــادت باشد
#Part_1
"فرزانه! اون روزی که تو جواب رد دادی، من حمید رو دیدم. وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی، رنگش عوض شد! خیلی دوستت داره....
به شوخی گفتم : « ننه باور نکن، جوونای امروزی صبح عاشق میشن شب یادشون میره!» گفت : « دختر! من این موها رو توی آسیاب سفید نکردم. می دونم حمید خاطرخواهته. توی خونه اسمت رو می بریم لبش قرمز میشه. الان که سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده. از خر شیطون پیاده شو . جواب بله رو بده. حمید پسر خوبیه.» از قدیم در خانهٔ عمه همین حرف بود. بحث ازدواج دوقلوهای عمه که پیش می آمد. همه می گفتند:« باید برای سعید دنبال دختر خوب باشیم، وگرنه تکلیف حمید که مشخصه؛ دختر سرهنگ رو می خواد.»
می خواستم بحث را عوض کنم. گفتم :« باشه ننه قبول! حالا بیا حرف خودمون رو بزنیم. یه قصهٔ عزیز و نگار تعریف کن. دلم برای قدیما که دورهم می نشستیم و قصه می گفتی تنگ شده»، ولی ننه بد پیله کرده بود. بعد از جواب منفی به خواستگاری، تنها کسی که در این مورد حرف می زد ننه بود. بالاخره دوست داشت نوه هایش به هم برسند و این وصلت پا بگیرد. روزی نبود که از حمید پیش من حرف نزند.
داخل حیاط خودم را مشغول کتاب کرده بودم که ننه صدایم کرد، بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت:" فرازنه! می بینی چه پسر خوش قد و بالایی شده؟ رنگ چشاشو ببین چقدر خوشگله! به نظرم شما خیلی بهم میاین. آرزومه عروسی شما دو تا رو ببینم." عکس نوه هایش را در کیف پولش گذاشته بود. از حمید همان عکس را داشت که قبل رفتن به کربلا برای پاسپورت انداخته بود.
از خجالت سرخ و سفید شدم، انداختم به فاز شوخی و گفتم:" آره ننه، خیلی خوشگله. اصلاً اسمش رو بجای حمید باید یوزارسیف میذاشتن!
•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎🍃
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
کپی آزاد√
انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)