حسنا فوری لب گزید و با ضربه ای به در همه را ساکت کرد:
_حق باشماست دیگه تکرار نمیشه...
ولی اگر بچه ها نیان روند درمان انقدر سریع پیش نمیره... بقیه بهش روحیه میدن...
عماد با نوک کفش چارچوب در را آهسته نوازش داد و دستی به موهای پشت سرش کشید:
+حالا اتفاق خاصی افتاده بود؟!
_بله... خداروشکر روی پاهاش ایستاد...
لبهای عماد به خنده کش آمد اما فوری جمعشان کرد: خیلی خب... لطفا دیگه سر و صدایی نباشه...
حسنا دلش میخواست بگوید این ساختمان که خالی است! ولی میدانست نمیتواند...
پس به گفتن چشمی بسنده کرد و به تماس پایان داد...
🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپےتحت_هرشرایطےحرام_وموجب_پیگردقانونے🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
🦋اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي
تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ
خدایا ببخش گناهانی را که
محروم میکند مرا
از "حسین" ♥️
#السلامعلیکیااباعبدالله
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
مـؤذن
از تُـو مۍگـویـد...♡
•|حےعلےخیرالعمـل|•🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
༺✾➣🌴➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_124 معصومه آنقدر برایش عزیز بود که هر دردی
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_125
به اتاق که برگشت مروه مانند فاتحان وزنه برداری بر روی ویلچر افتاده بود و حره با حوله صورت نمدار از عرقش را پاک میکرد...
برای او این چند ثانیه ایستادن همان وزنه ی سنگین بود و بی اغراق قهرمان شده بود...
آنهم با این سرعت...
فرزانه هم با شادمانی او را میبوسید و تشویقش میکرد معصومه اما باز دور ایستاده بود و تماشایش میکرد...
حسنا با نگاه از ساغری سوالی کرد و جوابش را گرفت...
ظاهرا کار تمام بود و باید برمیگشتند...
همگی با هم تا پارکینگ کلینیک هم مسیر بودند اما از آنجا فرزانه و معصومه باید به خانه هایشان برمیگشتند...
فرزانه کنار ویلچر روی رانو خم شد و رو به مروه گفت: بالاخره حکم حضور ما توی خونه ی امنت رو حاج بابا گرفت...
من و معصوم میتونیم از فردا بیایم پیشت...
ولی اونوقت فرشته تنها میمونه و مامان رو اذیت میکنه...
قرار گذاشتیم من بیام پیشت بمونم و معصومه هم هر روز سر بزنه...
اینجوری حره جون هم به کار و زندگیش میرسه...
خوبه؟!
مروه لبخندی زد و حره با اخمی تصنعی گفت: من پستمو ترک نمیکنم گلم شما اگر میخواید بیاید قدمتون روی چشم ولی من اینو ول نمیکنم اتقد میمونم تا با خودش از اون خونه بیرون بیام...
مروه با همان لبخند سرش را بالا گرفت و نگاه پر از محبتی به صورت حره که پشتش ایستاده بود انداخت...
بعد با خرسندی گفت: مممنون... همتون... خخخیلی خوبید...
...
سرش را با احتیاط به بالش تکیه داد و کنارش روی زمین رختخوابش را پهن کرد...
مثل هرشب...
مروه گردن چرخاند و او را روی زمین دید: کککاش... توام... تخت... داشتی...
حره لبخندی زد: چه فرقی میکنه... بگیر بخواب راحت باش...
_ممیگم... تو... ببه ممامانـِ..ت اینا... چی گفتی؟
گگفتی... کجایی؟!
+گفتم یکی از دوستام توی یه حادثه دچار مشکل شده میخوام ازش پرستاری کنم چون کس دیگه ای نیست...
اونموقع واقعا کس دیگه ای هم نبود...
مروه دل آشوب گفت:
_ففقط همین؟
نفس عمیقی کشید: نه خب بابام میدونه ماجرا رو... البته در حد بابای خودت نه بیشتر...
ولی مامانم نه... بابام که اجازه داد مامانم نه نیاورد...
آهی کشید و نگاهش را به سقف داد...
حره خواست حالش را عوض کند: امروز خیلی عالی بودی مطمئنم زودِ زود دوباره راه میری خیالت راحت...
مروه بی توجه به حرفهای حره آنچه از دلش گذشت را به زبان آورد: نـ..نگاهش رو... حس میکنم...
حره به پهلو چرخید و دستش را عصای سر کرد: چی؟!
مروه نگاهش را به چشمانش داد: ممیدونم ااون... ااز دور... هَ..همم..راهِ ماست...
هَـ..همین که...ااون... منو ممم..میبینه... عصبیم... میکنه...
_کی؟! منظورت اون پسره سرتیم حفاظتته؟!
وقتی نمیبینیش چرا باید...
مروه کلافه حرفش را قطع کرد: اااون... هَ..همه چچی رو.. میدونه...
مممن... اازش... خججالت... میکشم...
و اشکهایش مثل باران پاییزی که هماندم به شیشه میخورد روی گونه هایش چکید...
حره از این فکر کلافه شد و دستی به سرش کشید:
_نه... نه عزیزم اون با جزئیات از چیزی خبر نداره...
فقط میدونه که تو شکنجه شدی همین...
خودش هم مطمئن نبود اما میخواست خیال مروه را راحت کند...
مروه ناباور پلک زد: مممط..مئننی؟!
_آره عزیزم به این چیزا فکر نکن بگیر بخواب...
سرش را روی بالش گذاشت اما نه خواب به چشم او می آمد و نه به چشم رفیقش...
خوب میدانست امشب اولین شبی ست که به تشخیص دکتر بهزادی خواب آور قبل از خواب به مروه داده نشده و این یعنی دردسر...
هوشیار پلک بسته بود و هرآن انتظار اتفاق ناگهانی و مهیبی را میکشید...
همین هم شد...
ساعت از دو شب گذشته چند دقیقه چشم بر هم گذاشت و هنوز سرش گرمی خواب را حس نکرده بود که با وحشت تمام و فریادی گوش خراش از عمق گلو از خواب پرید...
فریاد میزد و دستهایش را با شدت روی بدنش میکشید...
سر تکان میداد و در خود مچاله میشد اما درد و کمربند دور کمرش نمیگذاشت و او با وحشت بیشتری ناله میکرد و از هیچ فرار میکرد...
حره فوری رویش خیمه زد و با دست دست هایش و با زانو پاهایش را به کنترل در آورد تا ساجده که از راه رسیده بود آرامبخش را تزریق کند...
این کاری بود که این مدت خوب یاد گرفته بود و در سرعت واکنش مهارت قابل قبولی کسب کرده بود...
دیگر از این اتفاقات هول نمیشد و راحت از پس مهارش برمی آمد...
آرامبخش که تزریق شد کم کم تصویر لبخند کریه و چشمهای سرخ بهزاد در نظر مروه محو و محو تر شد تا پلکهایش روی هم افتاد...
حسنا فوری چراغ را که خودش روشن کرده بود برای زدودن وحشت مروه، خاموش کرد که راحتتر بخوابد...
بعد پیامی برای بهزادی نوشت: سلام... زود بود... امشب بعد از دو هفته دوباره حمله ی شدید بهش دست داد...
و بعد رو به حره گفت: دیشب که ما صدایی نشنیدیم اصلا از خواب پرید؟!
حره نم چشمهایش را با دست گرفت: وقتی برای نماز صبح بیدارش کردم شروع کرد گریه کردن...
معلومه که بازم یه چیزایی میبینه ولی محو و درهم... این دارو ها فقط رمق داد و بیداد رو ازش میگیره...
اینجوری براش بدتره...
خدا باعث و بانیش رو به زمین گرم بزنه...
من یکی که ازش نمیگذرم!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپےتحت_هرشرایطےحرام_وموجب_پیگردقانونے🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
أیْن الْقُلُوبُ الّتی وُهِبَتْ لله ...
کجایند #دل های به خدا پیش کش شده؟!
نهج البلاغه / خطبه 144 🌱
❅ঊঈ✿🍃🌸🍃✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
مَا ذَاوَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا
الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك
آن کس که تو را ندارد،چه دارد؟
و آن کسي که تو را يافته اسـت
چه ندارد؟!
#دلتنگ_کربلا 💔🍃
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•••
آلودھ تر ز من نبود
بر درت ولۍ
آقاترے ازینکہ
برانۍ مرا حسین...❤️
•••
#اربعین
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7