eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
حُبُه یَکفینی ... عشق او برای من کافیست ...🍃 شبتون حسینی ...🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
گفتم چه باشد کربلا گفتا همه عشق و ولا گفتم چه داری آرزو گفتا به خون گیرم وضو گفتم کجا خوانی نماز گفتا که با مهدی حجاز .. حٰاج‌قٰاسم ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°بـی تـو ای صـاحـب زمـان بـی قـرارم هـر زمـان....♥️ این جمعه هم گذشت تو اما نیامدی... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه ➕حاج محمود کریمی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🌱 الف‌لام "ح سِ ی ݩ " سوگند به‌آیه‌هاۍتنت ای‌معجزه مقطعه ! ای سرّ هستی ! تو آݩ رازِخدایی‌که‌بر روی‌نیزه‌هابرملا شد... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•🌿🕊• جان‌ فداۍ حرمٺ ،ماھ خراسانی من چارھ ۍ درد‌‌و‌ غم‌ و‌رنج‌ و‌پریشانی من... ‌. ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
✨🌱 نمیدانم این چہ جنونۍاست؟! پنجره‌را ڪہ‌باز میکنم؛ انٺظار دارم گنبدت‌را ببینم، هـر روز منٺظر بانگ اذانت‌هستم :)❤️ 💔 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
• . مابذریم؛ دفنمان‌کنند، صدها‌برابر میروییم‌و‌میرویانیم  ! . .🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🍃 °آنـان کـه خـواب آمـریـکا را میـبینند خـدا بـیدارشـان کـند... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_194 بی حوصله بود و رفتن معصومه بی حوصله ترش
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 شوکه از هول دیدن حسنا با او هم قدم شد... تمام طول مدتی که همخانگی داشتند او را هرگز آشفته ندیده بود... نه میتوانست حدس بزند چه اتفاقی افتاده و نه جرئت پرسیدن داشت... وارد منزل خاله که شدند با دیدن ماشین یحیی جاخورد... حره اول به زبان آمد: _آقای سماواتی اینجاس؟! حسنا سر تکان داد: _آره... یعنی... هردوشون اینجان! مروه ایستاد و دستش را از دست حسنا بیرون کشید: _هر دوشون؟ منظورت... حسنا باز سر تکان داد: +آره... آقای عضدی ام اینجاست ولی... چشمان مروه باز شد و خون به صورتش هجوم آورد... هم از دیدنش هیجان زده بود و هم از رویارویی با او عاجز... ناچار به گرفتن دست پیش بود: _ولی نداره بیخود اومده... مگه من نگفته بودم... پیش از آنکه مروه و حسنا فرصت کنند جمله شان را کامل کنند عماد در درگاه چوبی خانه ایستاد: _سلام... میشه داخل حرف بزنیم؟ چشم چرخاند و از رویارویی با او داغ شد... سرش را پایین انداخت و پلک فشرد... دلش میخواست مخالفت کند اما نمیتوانست... لحنش آنقدر محکم بود که نشود روی کلامش کلامی آورد... با قدمهای سنگین رو به در راه افتاد و وقتی از مقابلش میگذشت خشم و هیجان را در چهره اش دید... صورتش به سرخی میزد و رگهای گردنش متورم بود... دلش میخواست بداند دلیل ترس حسنا و خشم عماد چیست... پس بی هیچ مخالفتی گوشه ی اتاق پذیرایی نشست و حره هم کنارش جا گرفت... عماد با گامهای محکم وارد شد و در چوبی را نسبتا محکم پشت سرش بست... رفتارش امروز از همیشه متفاوت بود... حسنا گوشه اتاق ایستاده بود و لبش را میحوید و عماد کنار پنجره رو به ایوان ایستاده بود اما نمینشست... مروه جو را سنگین میدید و این هیجانش را بیشتر میکرد... برای فرار از استرس سوال بی ربطی پرسید: _خاله کجاست؟ حسنا فوری جواب داد: _گفت نذر داره یه سر میره امام زاده و میاد... سری تکان داد و چون موضوع دیگری نبود ناچار سر اصل مطلب رفت: _میشه بگید چه اتفاقی افتاده و چرا... عماد کلامش را قطع کرد: _چا من اینجام؟! من به احترام فرمایش شما از اینحا رفتم خانوم قاضیان... ولی مجبور شدم برگردم... دیگه هم نمیرم... شما هم متاسفانه ناچارید یه مدت تحملم کنید! 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗