8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
میدانستی بیتو بودن درد دارد ..؟!
روزها گذشت اما ..؛
دل ِتنگی ما ،
از درد ِ غمت ، آرام نمیشود .
#حاجقاسم💔
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚨🚨🚨
دوستان این یکشنبه استثنائا پارتهای تاریکخانه صبح تقدیمتون میشه و پارت ضحی شب♥️🍃
👇🏻
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_248 با کلافگی حرفش را نیمه تمام گذاشتم: _ول
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_249
ناگهانی چشم باز کرد
اتاق عرق تاریکی بود
آهی کشید!
هنوز صبح نشده
باز زود بیدار شدم!
خواب طولانی از چشمانش به قهر کوچیده بود
غلتی زد و تلاش کرد بخوابد
نشد!
نگاهی به ساعت گوشی بالای سرش انداخت
چیزی به اذان صبح نمانده بود
بلند شد تا برای نماز شب وضو بگیرد
هوای ایوان سرد بود
بعد از وضو برگشت و کنار همان رختخواب و در تاریکی سجاده باز کرد
مدتی بود که چشمه ی اشکش خشکیده بود!
از همان روزی که او رفت و برایش به اندازه تمام سالهای عمرش گریه کرد
هرچه تلاش میکرد با قطره اشکی خودش را سبک کند نمیشد
نماز اول را تمام کرد و روی سجاده زانو بغل گرفت
نمیخواست با خیالی که درگیر اوست نماز بخواند
نمازهایش را خودش هم نمیپسندید!
پس به چه امیدی آنها را روانه ی عرش میکرد؟
جسم رنجورش روی سجاده بیتوته کرده بود اما در دم مرغ روحش به پرواز درآمده و به دنبال آن طایر قدسی به عوالم بالا سرک میکشید!
چرا به او اعتماد نکردم؟
چرا از خودم راندمش؟
چرا باور کرد؟!
سوال آخر را با درد از خود میپرسید!
از او انتظار دیگری داشت!
توقع نداشت به این راحتی برود و پشت سرش را هم نگاه نکند
در این مدت هربار یحیی به دیدن حره می آمد منتظر بود تا باز بیاید و مثل قبل تقلایی کند!
در همین مدت کوتاه فهمیده بود زندگی بدون عماد برایش جهنم میشود
اگرچه تا آخرین نفس با این میل جنگید اما عاقبت دستهایش را بالا برد
حالا چشم بر هر فداکاری و عاقبت اندیشی بسته، روزی هزار بار آرزوی تقاضای دوباره اش را میکشد
و این دعا ورد زبانش شده!
روزی چند بار آن نامه ی کوتاه و چند خطی را میخواند و اشک میریزد
از خود میپرسد از خدا باید به او رسید یا از او به خدا؟
من بدون او این بال شکسته را نمیتوانم بجنبانم
پرواز از یادم رفته!
صدای اذان که از گلدسته نزدیک ترین مسجد به هوای خنک دم صبح ریخت آه از نهادش بلند شد
یک نماز شب دیگر هم از دست رفت!
بی عشق چگونه از پیله ی مرده پروانه بسازم؟
آهسته زیر لب زمزمه کرد
با بغض:
فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت
زندگی بی تو محال است
تو باید باشی!
...
این روزها بیش از همیشه به تا کِی هایش می اندیشید؟
تا کی انزوا؟
تا کی دیگران را به زحمت انداختن؟
تا کی میان حره و یحیی دیوار فاصله کشیدن؟
اما تصمیم گرفتن برایش سخت بود
بازگشتن برای اطرافیانش به معنای پذیرش شرایط و عادی شدن بود
میترسید از اینکه نتواند عادی باشد
روزها و شبهای سختی را میگذراند
میدانست آن فرصت از دست رفته
میدانست به زودی مادر یحیی که حق مادری بع گردنش دارد سرو سامانی به تنهایی هایش خواهد داد و سر و سامان او را برای همیشه خواهد برد!
با افسوسی که به وسعت عمر نامعلومش به دوش میکشد چطور به میان آدمها برگردد؟!
اما این سوالها و سردرگمی ها آنقدر محال طولانی شدن نداشتند وقتی میوه برادرش برای رسیدن بی تاب شده بود!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_250
در هوای دم غروب روی ایوان مشغول دوختن درز باز شده جیب پالتویش بود که حره با هیجان از پله ها بالا آمد:
_یه خبر دارم فروشی!
توجهی نشان نداد:
_نه پول دارم نه حوصله خبر
ببر جای دیگه
حره سر کج کرد و با لبخند به کودکانه های رفیقش خیره شد:
خوبه همبازی خوبی میشی براش!
مروه سر بلند کرد: چی میگی؟
_یعنی منتظر هیچ خبری نبودی عمه خانوم؟
طولی نکشید که دوهزاری مروه جاافتاد و بعد از مدتها با هیجان خندید: ای جانم راست میگی؟
دختره یا پسر؟
_یه دختر خوشگل!
از سر ذوق خندید: حالا تو از کجا فهمیدی خوشگله؟
حره پشت چشمی نازک کرد:
والا گفتن چشماش شبیه عمه شه لابد بقیشم شبیهه دیگه!
فقط خدا کنه اخلاقش شبیه نباشه!
خوشحال تر از آن بود که کل کل کند
بجایش پرسید:
به نظرت چی بخرم براش؟
واسه فرزانه چشم روشنی چی بگیرم؟
واسه میثمم باید بگیرم چیزی یا نه؟
حره پرسید: یعنی به سلامتی از غار بیرون میای دیگه؟
کوتاه فکر کرد و بعد سر تکان داد:
نمیشه که برادر زاده رو ندید!
اونم وقتی شبیه عمه شه!
یه چند روزی میرم
تو ام میای؟
حره خندید: نه میمونم اینجا !
_پس وسایلتو جمع کن که فردا صبح زود راه میفتیم!
+با چی؟
_با اتوبوس!
+یحیی گفت اگر بخوایم بیایم میاد دنبالمون!
_یعنی یحیی از اونجا بیاد که ما رو ببره؟
مگه خودمون کجیم!
ولش کن نگی بهشا
صبح میریم ترمینال حتما اتوبوس هست
حره سر تکان داد: خیلی خب...
من میرم وسایلا رو جمع کنم
تو ام بیا تو ابنجا نشین تو این سرما سرما میخوری میمونی رو دستمون!
عمه خانوم!
حره کلید واژه ی جدید جهت شوخی پیدا کرده بود و مروه هم از این عنوان ویژه راضی بود!
مولود خوش قدم هنوز رخ ننموده اخم و اندوه از چهره اش زدوده بود و لبخند بر لبش نشانده بود
از همین حالا بی قرار دیدنش بود
از روزی که شنیده بود دیگر صاحب فرزند نخواهد شد علاقه اش به بچه ها بیشتر شده بود!
آنهم بچه ی برادر و خواهرش!
دلش میخواست ساعتها دخترک را در آغوشش بگذارند و او تماشایش کند!
دلش میخواست تنهایی هایش با یک موجود کوچک و جدید پر شود که چیزی از حوادث زندگی اش نمیداند!
علی ای حال فصل پناه گرفتن در سایه دریا به پایان رسیده بود
خودش میدانست بازگشتن به صلاح زندگی اطرافیانش خصوصا حره نیست
به دنبال هرچه که بود، آن را اینجا نیافته بود
با خودش زمزمه کرد:
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش!
...
دستش را سایبان چشمها کرد و چمدانش را از زیر دست کمک راننده بیرون کشید:
ممنونم
چند قدم برداشت تا به حره رسید: بریم
همین که راه افتادند تلفن حره زنگ خورد
نگاهی به صفحه انداخت و با ذوق گفت: چه حلال زاده ست!
دیگه بذار بگم بیاد دنبالمون!
مروه سر تکان داد:
بابا تا اون بیاد ما تو این سوز یخ زدیم!
الان سوار تاکسی میشیم میریم دیگه بیکار که نیست اینهمه راه بیاد!
حره غر زد: نمیتونم که بهش دروغ بگم بپرسه کجایی چی بگم!
مروه کلافه برای رسیدن به نزدیک ترین تاکسی تقریبا میدوید:
_پس صبر کن تا سوار شیم بعد جواب بده!
انقدم غر نزن!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
∞♥∞
#پای_درس_دل 🍁
زندگی؛ معمولا ما را از #خدا
دور میکند...!
چون ما نمیتوانیم آنچنان که باید ،بھ سویِ خدا حرکت کنیم...!
ولی...؛
مناجات با خدا و مرورِ همه غمها و آرزوها ؛
در گفتگو با حضرتپروردگار...
انسان را در جایی کھ باید باشد قرار میدهد!
#خلوتکردنباخدا...؛
تمامِ آسیب های انسان را جبران میکند.
#استادپناهیان
+باخدا♥️حرفبزنیم :)
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃🔗
أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
من کار خود را به خدا واگذار میکنم
که یقینا خداوند نسبت به بندگانش بیناست
-غافر آیه ۴۴
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 #استوری
🍃 ما را خیال روی تو
بیتاب میکند...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
﷽
#آیههایعشق 🍃
░انّ الله یحب المطهّرین ░
خدا پاکدامنان را دوست دارد♥️🌿
- چشم و دل را ز غیر ببند ،
خدا را خواهی دید !✨
#معشوق_خدا_باش
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#حسینمـن♥️
•° حال خراب مرا درمان تویی...
#جوونیم نذرعشقت
#ازتهدلبهارباب سلام بدیم؛
السلامعلیالحسین...✋
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7