eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
∞♥∞ 🍃اِنَّکَ ڪُنتَ بِنَا بَصیراًبی تردید ؛ تـــو به حال ما بینایۍ :)🌸✨ ۳۵ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○🦋○ ¤شوق حیات می‌دهد مژدهٔ مَقدم شما عرش و زمین و غیره در سایهٔ پرچم شما¤ ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🕌🌤• هرڪہ‌صبحش‌با‌سلامے‌بر‌حسیـن آغاز‌شد حق‌بگوید‌↯ ‌خوش‌بہ‌حاݪش‌بیمہ‌زهراشد..🌱 ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part5 بالش رو زیر سرش مرتب کردم و پتو رو تا زیر گلوش
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 صدای در که بلند شد بی حوصله چادر روی سر انداختم و تا جلوی در رفتم ناچار بودم باز ادای دخترای محجوب و سربه زیر رو در بیارم و همبن کلافه ترم میکرد کارد میزدی خونم در نمی اومد ولی به روی نوه ی گرامی ماه طلعت خانوم لبخند پاشیدم: سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید... شازده هم که به سفتی رفیقش نبود لبخندی مشابهش تحویلم داد: سلام خسته نباشید... وارد شد و اول پاکتهای خریدش رو برد داخل آشپزخونه گذاشت بعد هم توی ایوون کنار مادربزرگش نشست و مشغول حرف زدن شد پیرزن مشاعر درستی نداشت ولی دکتر گفته بود باید باهاش حرف بزنن... توی حیاط کنار حوض نشستم و مشغول بازی با اب شدم یکمی هم شیطنت به خرج دادم تا ببینم حواس نوه تا چه حد به مادربزرگشه حدسم درست از اب دراومد امین بی نوا بند رو به آب داده بود نگاه ها و بی حواسی هاش برام آشنا بود نمیدونم قربانی چندمم بود نسابش از دستم در رفته فقط میدونم براب به دام انداختن این یکی هیچ تلاشی نکرده بودم! منتظر بودم دهن شاه ماهی به قلابم گیر کنه و حالا کپور صید کرده بودم! حالا اینو کجای دلم بگذارم؟! نشستنش که طولانی شد حتی از نگاه بی حواس پیرزن هم میشد تعجب رو خوند خودش هم حرفهاش ته کشیده بود و دلیلی برای موندن نداشت پس از جا بلند شد اما موقع رفتن حرفی زد که آه از نهادم بلند شد: "از این به بعد هر روز بعد کار بهش سر میزنم اینطوری بهتره آشنا ببینه حافظه ش هم تقویت میشه... مامان تا قبل شما ازش مراقبت میکرد ولی زانو درد و کمردرد بیشتر از این اجازه نداد و بالاخره راضی شد که پرستار بگیریم الانم خیالمون راحته که شما اینجایید و مراقبش هستید فقط لطفا بیش از حد به خودتون فشار نیارید و اگرم چیزی احتیاج داشتید حتما به خودم بگید هر کاری هر ساعتی از شبانه روز بود به خودم زنگ بزنید شماره م رو که دارید لبخندم رو خوردم و خجول سر تکون دادم: بله... به هر زحمتی بود از در بیرونش کردم و در رو بستم! دلم میخواست تمان گلدونهای کنار حوض رو تو سرش خورد کنم که بفهمه با دسته کورا طرف نیست! پیرزن هشتاد ساله من بعد تقویت حافظه میخواد چکار دیگه باید فکر کفن و دفن و مراسم ختم و هفتم و چهلم باشید براش! تحمل کردن هر روزه ی امین و نگاه های خریدارش و سوالاتی که هر روز به روزرسانی میشد تا سر از زندگی شخصی من دربیاره که من رو مدام در خلق سناریو های دردناک به زحمت می انداخت، کار راحتی نبود علی الخصوص وقتی که سوژه اصلی پا نمبداد و هیچ راهی برای وصل شدن بهش پیدا نمیکردم بالاخره بعد از چند روز شراره بهم قرار ملاقات داد آقا امین رو که حسابی پخته بود کشوندم خونه و خواهش کردم دو ساعتی پیش مادربزرگش بمونه تا من برای رسیدگی به پاره ای امور شخصی برم بیرون و برگردم! اونهم با کمال میل پذیرفت... نیم ساعت بعد من جلوی در آپارتمان بی نام و نشون شراره منتطر بودم که در باز بشه و بالاخرا باز شد خودم رو با آسانسور به واحدش رسوندم و فوری وارد شدم مثل همیشه آدم جدیدی روبروم میدیدم همه چیز اعم از رنگ مو و لنز چشم و مدل آرایشش تغییر کرده بود به نظر خودش هم وارد ماموریت جدیدی شده بود کنجکاوی نکردم چون یادگرفته بودم اینجا کنجکاوی معنی نداره راحت گفتم: سلام... با لبخند به مبل اشاره کرد: بشین... چی میخوری؟ راستی چادرت کو هنگامه خانوم؟! و بعد قهقهه زد: هنگامه هم بهت میاد اصلا همه اسمای دنیا بهت میاد ناچارم اعتراف کنم تو از من خوشگلتری دختر! الان که بی آرایش میبینمت باز یه سر و گردن از بقیه بچه ها بالاتری! این ژن تو رو باید به تعداد بی نهایت حفظ کرد نشستم: یه نفس بکش چادرم تو کیفمه چیزی هم نمیخورم بیا بشین کارت دارم خوشگلی ام از خودتونه! زیاد حرف زدنم از عوارض پیریه... قبلنا عادت نداشتی از دخترا تعریف کنی! شایدم خودت میدونی چه لقمه گلوگیری واسم گرفتی و داری خرم میکنی؟! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
‌∞♥∞ 🍃وَ کَفی بِاللهِ حَسيباًو کافی است که خدا حسابرس (اعمال بندگان) باشد:) ⏳🌸 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
من ریزه کاری های بارانم  در سرنوشتی خیس می مانم دیگر درونم یخ نمی بندی  بهمن ترین ماه زمستانم! 👤 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب پارت نرسیده دوستان ان شاالله فردا شب دو پارت تاریکخانه تقدیمتون میشه شبتون خوش♥️🍃 التماس دعا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part6 صدای در که بلند شد بی حوصله چادر روی سر انداختم
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 روبروم روی مبل تک نفره نشست: خر کردن کدومه؟ روز اولی که اومدی گفتی سخت ترین کارتون رو به من بسپرید اونی که هیچ رقمه راه نمیاد بدید دست من مگه نگفتی؟ _چرا ولی وقتی نزدیک شدن بهش توجیح داشته باشه لقمه به این بزرگی گرفتید ولی هیچ سناریو ای هم براش ننوشتید من بازیگرتونم سناریو نویس که نیستم باید بهم اطلاعات دقیقتر میدادید ازش.. سر تکون داد: متاسفانه اطلاعات زیادی ازش نداریم یه مدت با پیرزنه کنار بیا تا ما یه راه نفوذ برات باز کنیم _نمیشه کار بیخ پیدا میکنه _تنبلی نکن دختر یه مدت نگه داشتن یه پیرزن پیزوری شکستن گردن رستم که نیس که اینطوری خالی کردی! _بحث پیرزنه نیست اصلا بحث نوه شه که اگه نجنبیم گند میزنه به نقشه مون پسره رفیق طعمه ست از منم خوشش اومده همین روزاست که دست مامانش رو بگیره بیاره خواستگاری اونوقت دیگه سخت بشه به رفیقش نزدیک شد! خندید: ای بابا... من نمیدونم چرا هر مردی تو رو میبینه آب از لب و لوچه ش راه میفته پشت چشمی نازک کردم: بجز اونی که باید! شراره هم صورت کج کرد: لابد اصلا مرد نیست نگران نباش راهش رو پیدا میکنم علی الحساب سعی کن از این پسره هرچی میتونی درباره الیاس اطلاعات بگیری _من بهش روی خوش نشون نمیدم اینه بخوام آدم حسابش کنم برنامه داریما! لبخند مرموزی زد: بهتر اصلا شاید راهش همین باشه ننه من غریبم! _چی؟! فکری کرد و بعد راست نشست و تیز گفت: همبن رفت و آمدا و رفتارای این پسره رو بهانه کن و بهش زنگ بزن بگو امنیت نداری بگو اذیتت میکنه ولی نمیخوای کارت رو از دست بدی ازش بخواه طوری که اون نفهمه بهت کمک کنه و مراقبت باشه طوری مظلوم و درمونده شو که نتونه دست رد به سینه ت بزنه باز لبخند زد: نگران نیستم چون اینکارو خوب بلدی به این بهانه بهش نزدیک شو یکم هنر خرج کنی قاپش رو دزدیدی! ما که چیز زیادی ازش نمیخوایم فقط یه بچه! دوست داشتم بپرسم یه بچه از این گرد به چه دردتون میخوره؟! چون تابحال اینکار رو نکرده بودم و نمیدونستم به چه دردی میخوره ولی نپرسیدم بجاش گفتم: همچین چیز کمی هم نیست وقتی طرف مذهبیه یعنی بچه مچه فقط با محرمیت ممکنه محرمیتم که یعنی عروس و عروس کشی! باز خندید!: نه لزوما پس صیغه رو واسه کی گذاشتن _بهش نمیخوره اهل حیاط خلوت پنهونی باشه مثل اون بابا مرندی متاهل نیست که صیغه کنه مجرده اگرم بگیره زن میگیره اونم یه با اصل و نسبش نه منو که از تو جوب پیدا کرده! لبخند از لبش افتاد: انقدر چونه نزن تو وظیفه ت همینه کاری کنی که نتونه ازت بگذره عقد صیغه همینجوری هر کوفتی که هست من یه توله سگ از این پسره میخوام حالا هم پاشو جمع کن برو سر کارت تا گند نزدی به دو سال برنامه ریزیمون! سناریو میخواستی که برات نوشتم یالا خلوت کن... قبل از رفتن حریف حس کنجکاویم نشدم و پرسیدم: بالاخره نمیگی این بابا چکاره ست و بچه ش به چه دردی میخوره؟! میخواید تلکه ش کنید؟ آتوی آبروریزیه یا... بلند شد و در رو برام باز کرد: بار آخرت باشه تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت میکنی... به سلامت... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
∞♥∞ 🍃 ‌░ اِنَّکَ ڪُنتَ بِنَا بَصیراًبی تردید ؛ تـــو به حال ما بینایۍ 🌸 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
••• اُم البنین شد تا تکرارِ نامِ مادر ، چشمانِ زینب را نمناک نکُند...🌿 ••• ❤️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 دو روزی منتظر شدم و بعد توی یک فرصت مناسب به الیاس زنگ زدم چند بار پشت هم زنگ زدم تا جواب داد دور و برش شلوغ و پر از سر و صدا بود: بله؟! با نهایت عجز و اضطراب و مظلومیت گفتم: سلام آقای پاک روان کمیلی هستم همون کسی که لطف کردید و چند روز پیش معرفیش کردید برای کار _بله بله خوبید شما؟ امری هست؟ _راستش یه اتفاقی افتاده که... چطور بگم... من نمیخواستم اصلا حرفی بزنم ولی ناچار شدم اگر میشه یه ملاقات کوتاه داشته باشیم کامل براتون توضیح میدم _راستش من اصلا شرایط... _باور کنید اگر کار مهمی نبود اصلا مزاحم وقت شما نمیشدم اصلا دلم نمیخواد سربار کسی باشم ولی بی کسی و تنهایی چاره ای نمیگذاره در حال حاضر فقط به شما اعتماد دارم و میتونم درخواست کمک کنم بغض صدام رو به اوج رسوندم: _تو رو خدا قبل از اینکه دیر بشه بهم کمک کنید _آخه اصلا موضوع چیه؟ _من ازتون خواهش میکنم تشریف بیارید چند دقیقه بیشتر وقتتون رو نمیگیرم سیمین خانوم مادر آقا امین گفتن شما با خانواده شون سالهاست دوستید حاج خانومم خیلی دوست دارید بیاید یه سر به ایشون بزنید فقط چند دقیقه هم به حرفهای من گوش کنید و اگر شد کمکم کنید صدای نفسهای کش دارش توی تلفن پیچید و بعد از چند دقیقه گفت: باشه من فردا بعد از ظهر یه سر اونجا میزنم با امید و نشاط گفتم: خداخیرتون بده ان شاالله پس من منتظرتونم فقط... نمیخوام هیچ کس از درخواست من بدونه مخصوصا آقا امین و مادرش _بسیارخوب فردا میبینمتون صحبت میکنیم یاعلی چیزی از خداحافظیم نگذشته بود که به قرار هر روز سر و کله امین پیدا شد با خودم گفتم حالا که موفق شدم پسره رو بکشونم اینجا وقت اطلاعات گرفتنه یه شربت گلاب شیرین درست کردم و براش بردم اونقدر از شربت تعریف کرد که حوصله م سر رفت مونده بودم چطور و از کجا شروع کنم که خودش سر صحبت رو باز کرد و هرچی میخواستم گفت: امروز دوستم الیاس، همونی که شما رو معرفی کرد؛ زنگ زد گفت فردا میخواد یه سری به عزیزم بزنه یادش بخیر ما اونموقع که کنکوری بودیم اینجا تو حیاط عزیزم درس میخوندیم اونم موقع حالش خوب بود هر روز ناهار بار میگذاشت الیاس همیشه میگه رتبه کنکورش رو مدیون عزیزه اهی کشید: دانشگاه که قبول شدیم همش میگفت دامادیتونو ببینم حالا که دامادی نزدیک شده عزیز دیگه ما رو یادش نمیاد! فوری گفتم: پس بسلامتی در شرف ازدواج هستید خوشبخت باشید زد زیر خنده و فوری جواب داد: نه من که نه الیاس دیگه چیزی نمونده دوماد بشه هرچند خیلی خوب بود اگر منم تا زمانی که عزیز هست ازدواج کنم و سر و سامون بگیرم ارزوی مادرمم همینه من مشکلی با ازدواج ندارم اما خب پیدا کردن مورد مناسب یکم سخته اونم تو این دوره و زمونه و... اون همینطور مدام حرف میزد ولی من از جمله دوم به بعدش رو درست درک نمیکردم چه خبر بدی! پس نامزد داره واسه همینه که دم به تله ی من نمیده! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است... 🍃🌸 یا بقیه الله فی ارضه🌸🍃  ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
13.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 راز غربت حضرت فاطمه(س) و علت عدم رشد سیاسی جامعه ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7