eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part112 لعیا با صورت خیس سر بلند کرد: میخوای چکار کن
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 لعیا از شدت ترس و اضطراب به سکسکه افتاده بود و دل الیاس رو خون کرده بود: _لازم نکرده... تو ...فقط نگه دار من پیاده بشم خودم بهش ...خبر میدم بیاد... دنبالم _خیلی خب آروم باش اصلا من غلط کردم داد زدم بذار الان شماره شو میگیرم تو فقط آروم باش جیغ لعیا بلند شد: _نمیخوام دارم بهت میگم... نگه دار من باهات جایی نمیام چرا فکر کردی حرف... اونو باور میکنم لابد ازش خواستی اینا رو.. بگه تازه دارم میشناسمت... ازت متنفرم... هق هق راه گلوش رو بست و چادرش رو جلوی صورت کشید تا راحت گریه کنه اشک الیاس هم جاری شد اما فوری با گوشه دیت از چشم برش داشت: ببخش لعیا بخدا نمیخواستم اذیتت کنم من چکار کنم که باورم کنی... ولم نکنی؟ من بدون تو نمیتونم زندگی کنم این دیوونه بازی ها هم فقط بخاطر حفظ تو به سرم زده وگرنه من کجا اهل این کارا بودم... آخه چرا رحم به دلت نیست بی انصاف چقدر التماست کنم؟ _من چقدر التماست کنم... دست از سرم برداری... من هیچ جوره دیگه باهات زندگی.. نمیکنم اگر میخوای بکش راحتم کن _این حرفا چیه لعیا من بخاطر تو... _کاش انقدر اذیتم نمیکردی کاش خانواده مو اذیت...نمیکردی بهت میگم من قانع نمیشم بزن بغل... نمیخوام باهات بیام بابام... الان سکته میکنه میمیره... _خیلی خب الان بهش زنگ میزنم... گوشی رو برداشت که تماس بگیره و بگه دخترش رو میبره تا جایی و زود برمیگردونه و نگرانش نباشه اما قبل از اینکه شماره ای بگیره برای بار دهم گوشی توی دستش زنگ خورد و جواب داد و روی آیفون گذاشت تا خیال لعیا هم راحت بشه... اما قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه حاج محسن با نهایت خشم دهن باز کرد و هر چه نباید میگفت به زبون آورد: دخترمو کجا بردی خدانشناس بی صفت چیکارش داری؟ برش گردون تا زنگ نزدم پلیس کم بلا سرمون آوردی که حالا اینجوری میخوای تکمیلش کنی؟ چی از جونمون میخوای؟ میخوای باج بگیری؟ به خداوندی خدا اگر همین الان برش نگردونی به پلیس شکایت میکنم میندازمت زندان بعدم به حاج غفار شکایتتو میکنم که آبروش رو بردی تا عاقت کنه هرچند بعید میدونم عاق اون کارگر باشه باید برم بهشت زهرا و از پدرت بخوام عاقت کنه که خیر نبینی که اینطور زندگی ما رو جهنم کردی! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
زیبا... زیبا... زیبا... ♥️🍃 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
یه روز از همین کُنج بهت خیره میشم :) بابا حیدر... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
دوست نداشتم حتی یک دقیقه زودتر برسم به اون کافی شاپِ لعنتی ! فضای داخل ، مثل روزهای قبل که میومدم نیمه تاریک بود نگاهم را دور تا دور سالن چرخوندم ؛ خالی بود ! یعنی هنوز مهران نرسیده ؟ همون طور که در آستانهء در ایستاده بودم با مهران تماس گرفتم. هنوز بوق دوم نخورده بود که آقا از قسمتِ لُژ خانوادگی که در طبقهء دوم بود ظاهر شد دستی تکان داد و اشاره کرد که برم بالا ترس از اینکه در اون فضای نامطمئن اتفاقی برام بیوفته ، باعث شد تا به سرعت برای آرزو پیامکی بفرستم و آروم آروم به سمت پله ها حرکت کنم: " آرزو ! جون من خودتو برسون بالاییم ؛ لُژ خانوادگی " با امید از راه رسیدنِ امداد الهی گوشی را داخل کیف انداختم و از پله ها بالا رفتم ایستاده بود . جایی درست روبه روی پله ها و کنار میز ایستاده بود به تماشای من که حالا دیگه اطمینان داشتم رنگم پریده ! - خوش اومدی عزیزم چشم های خُمارش دیگه برام جلوه ای از زیبایی و دلبری کردن نداشت فقط یه حس تلخ و آزاردهنده را به وجودم منتقل می کرد و بس... - چرا ایستادی ؟خوبی مرجان ؟ https://eitaa.com/joinchat/2735013943Cbf991e5e57 📵 🕸
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
دوست نداشتم حتی یک دقیقه زودتر برسم به اون کافی شاپِ لعنتی ! فضای داخل ، مثل روزهای قبل که میومدم نی
. دخترانی که ناخواسته وارد بازی کثیف و پرخطری میشن و یک اتفاق وحشتناک اونها رو سردوراهی قرار میده تا اینکه... 🔞🔞🔞
طرح این رمان مال خانوم شین الفه😍👆 اگر شعله رو دوست دارید اینم بخونید عالیه♥️
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part113 لعیا از شدت ترس و اضطراب به سکسکه افتاده بود
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس از شدت تعجب جملاتی که شنیده گوشه خیابون خلوتی که توش درحال حرکت بود کنار کشید و گیج و کمی عصبی گفت: هیچ معلوم هست چی میگی حاج محسن؟! _اون روزی که پدر و مادرت هر دو توی تصادف مردن و تو زنده موندی جمیله خانوم گفتن خدا رو شکر که این یادگار از خواهرم موند و حاج غفار با رضایت گفت این طفل صغیرو بزرگش میکنم ما هم همه بهش گفتیم احسنت... اما حالا خودمو لعنت میکنم و به حکمت خدا موندم که تو چرا باید زنده میموندی که اینطور آبروی پدر خدابیامرزت و حاج غفار بیچاره رو ببری تن اون بیچاره رو توی گور بلرزونی و من بدبخت رو اینطور زجر کش کنی و دختر بداقبالمو عذاب بدی کاش تو تو اون تصادف مرده بودی پسر... کاش تو جای پدر و مادرت مرده بودی... الیاس و لعیا هر دو با بهت به گوشی خیره شده بودن اما حال الیاس فرق میکرد دهنش مثل چوب خشک شده بود و سرش سنگین... دلش میخواست حرفایی که شنیده رو بگذاره پای خشمی که حاج محسن ازش داره و باور نکنه اما ماجرا واقعی تر از اونی بود که در لحظه به ذهن حاج محسن برسه... خاله و شوهر خاله جوونمرگی رو به یاد آورد که جمیله خانوم هیچ وقت ازشون حرف نمیزد... جمله حاج غفار مدام توی سرش زنگ میزد: نه تو پسر من نیستی... من پسری ندارم... اونقدر شوکه بود که حتی نمیتونست فریاد بکشه... یا حتی تماس رو قطع کنه... حال لعیا هم دست کمی از حال اون نداشت ماشین ایستاده بود اما دلش نمی اومد توی اون حال الیاس رو تنها بذاره تا اینکه صدای پدرش پشت تلفن گرفته شد و به سرفه افتاد... از ترس صدا بلند کرد: بابا من حالم خوبه الان میام پیشت و فوری از ماشین پیاده شد اما الیاس آشفته تر از اون بود که بتونه تکونی بخوره و جلوش رو بگیره سرش رو روی فرمون گذاشته بود و مبهوت مونده بود لعیا چند ثانیه با بغض و ناراحتی از پشت شیشه بهش خیره شد و بعد عقب عقب دوید و پشت کرد تا زودتر به پدر بدحالش برسه و الیاس رو با این حقیقت غیرقابل باور و سخت تنها گذاشت... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
📢 اطلاعیه طوفان توییتری در روز یوم النکبه (سالروز شکل گیری رژیم منحوس صهیونیستی) ⏰ زمان: پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت؛ ساعت ۲۱:۰۰ 🕰 و جمعه ۲۴ اردیبهشت؛ ساعت ۱۲:۰۰ 🔻با دو هشتگ‌: #⃣ #⃣ 🛑 به طرز نوشتن هشتگ دقت و پیشنهاد می‌شود جهت جلوگیری از خطا هشتگ را کپی کنید. 🔃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌∞♥∞ 🎞 جمعه‌ هايي كھ نبوديد بھ تفريح زديم ما فقط در غم هجران تو تسبيح زديم...! 🍂 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
سر خوش آن دل که در او، شوقِ تو باشد هر صبح.... 🍃 ‌༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7