♥️🍃
صاحبعصر..
دگرطاقتمانرفتبهباد،
تامحرمنشدهگربهصلاحاستبیا..!
#امام_زمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ
4_5902049577472624411.mp3
6.2M
#محمود_عیدانیان
♥️
#سه_شنبه_هاے_جمکرانے
🍃
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
صبح زیباتون بخیر ❣
از درگاه خداوند متعال براتون بهترینا رو آرزومندم💐
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
يَا نُوراً لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ
گلهای باغچه هم
با نام تـو قد میکشند...🌱
#یاایهاالعزیز
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
╚» 🌻💚 «╝
اعمال روز مباهله...
#پیام_معنوی 💌
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part228 _باشه پس... اگر میتونی کیک و نسکافه بگیر...
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part229
تمام تلاشم رو میکردم که صدام بلند نشه ولی هق هق از ته دلم بیرون میریخت و فقط با گرفتن دست جلوی دهنم سعی در کنترلش داشتم
که چندان هم موفق نبودم و طولی نکشید که امیر عباس بیدار شد
فضای اتاق هم کوچیک بود و نمیتونستم برم جایی که صدام رو نشنوه
همونطور نیم خیز چند ثانیه بهم خیره شد و با دیدن گریه م، با تعجب خودش رو بهم رسوند
صداش از اثر خواب دورگه بود:
چی شده چرا گریه میکنی تو؟!
نمیدونستم چی باید بگم
تو چشمهاش خیره شدم و سرتکون دادم:
هیچی نگران نشو...
_یعنی چی هیچی یعنی بیخود داری گریه میکنی؟!
_نه... یعنی آره...
یه جورایی بیخود حساس شدم
باز نشستم قکر و خیال کردم حالم بد شد
تورو خدا ببخشید بیدارت کردم
_چه فکر و خیالی؟
نگاهم رو گرفتم: ولش کن دیگه...
_بگو... من حق دارم بدونم دردت چیه که یه فکری براش بکنم... نمیشه که تو مدام به خودت و ابن بچه شوک وارد کنی
_فکر و خیالای احمقانه دیگه...
_چی؟!
_خب... خودت میدونی ترس من چیه دیگه...
همش یه چیزی تو ذهنم میگه تو یه روز ولم میکنی و من دق میکنم...
اونقدر محکم در آغوشم گرفت که استخونهام به درد اومد
اما درد شیرینی بود:
آخه دیوونه من دیگه چکار باید بکنم که خیال تو راحت بشه؟
خودت بگو
اشکهام شدت گرفته بود اما اینبار بی صدا:
تقصیر تو نیست تقصیر خودمه
میدونم دارم اذیتت میکنم ولی به خدا دست خودم نیست
ببخش منو امیر
_خیلی خب حالا دیگه غصه شو نخور
بیا بریم بخوابیم
من که دیگه واقعا چشمام باز نمیشه...
با لبخندی زورکی دستام رو روی پلکهام کشیدم تا نم اشک رو بگیرم...
با کمک امیر روی تخت دراز کشیدم و چشمهام رو بستم
آرامش با ذهن خسته و آشفته م بیگانه شده بود...
امیر سعی میکرد با شوخی هاش حال و هوام رو عوض کنه
ولی همه اینها مقطعی بود و به محض برقراری سکوت باز هم وحشت بود و اضطراب و سردرگمی...
و عذاب وجدان بیچاره کننده ای که داشت استخون هام رو خورد میکرد
پ.ن: با عرض عذرخواهی بابت دیروز که پارت نرسید، پنجشنبه و جمعه مجموعه پارتهای نرسبده جبران خواهد شد🌸🍃
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part229 تمام تلاشم رو میکردم که صدام بلند نشه ولی هق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╚» 🌻💚 «╝
خدایا مارا ببخش:)
─═┳︻ 🌻💚 ︻┳═─
♥️🍃
ونـــــــــــام
پروردگـــــار
خودرایاد کن
و تنهـــا به او
دل ببـــــــــند
#مزمل8
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7