یه خبر خوب
فایل pdf رمان #غریب_آشنا (عاشقانه اربعینی خانم الف) آماده شده و داره به فروش میرسه😍
عجله کنید تحویل بگیرید👈🏻 @roshanayi
💚فایل به طور کامل و همیشگی به خودتون واگذار میشه
❌این رمان چاپ نمیشه اگر میخواید بخونید و داشته باشیدش الان آخرین فرصته❌
(تا اربعین تخفیف ۲۵ درصدی)
روضه یک خطی تمام عمر امام سجاد:
الشام الشام الشام...
#شهادت_امام_سجاد_تسلیت🥀🍂
╚ 🏴💔 «╝
«لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اِســــــتـُــــــؤرــے
#روضـــــــه 🏴
شهادت امام سجاد تسلیت باد
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین چرا شهید شد ؟ چی رو میخواست به ما بفهمونه؟
# السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ❣
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام عاشق❣
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 🖤
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part252 چقدر این روزا دلم به حال بقیه میسوزه بقیه دخ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part253
حتی تصور اینکه از زبون خودم حقیقت رو بشنوه از مرگ هم سخت تر بود...
ولی وحشت اینکه یکی دیگه اینکارو بکنه، با سند و مدرک، از مرگ هم اونور تر بود...
دو راه داشتم
یا باید قبل از تموم شدن مهلت ۴۸ ساعته برمبگشتم به اون خراب شده
که حالا با این انگ خیانت مجازات سنگینی در اختیارم بود اما حداقل آبروی امیرعباس حفظ میشد
ولی اینطوری بچه من و امیرعباس میرفت زیر دست اونا...
اما من به یه نفر قول داده بودم
قول داده بودم که دیگه تحت هیچ شرایطی به شوهرم خیانت نکنم
ولی قرار بود اون آقا هم کمکم کنه
پس چرا سر این دو راهی گیر افتادم...
اشک مثل جریان رود از چشمهام بیرون میریخت اما بی صدا
نمیخواستم امیرعباس بیدار بشه
باز هم فکر کردم و فکر کردم
اگر میخواستم پای قول و قرار خودم بمونم باید قید آبروی خودم پیش امیرعباس رو میزدم و برای هر برخوردی آماده میشدم...
بعید نبود خودش منو بکشه..
هرکاری میکرد بهش حق میدادم و راضی بودم
قربانی بیگناه این ماجرا اونقدر مظلوم واقع شده بود که اگر تمام عمر ازش معذرت خواهی میکردم نمیتونست چیزی رو جبران کنه...
آدمها که مثل خدا نیستن، تا بگی معذرت میخوام بگن تموم شد فراموشش کن...
آدما نمیتونن فراموش کنن...
نمیتونن...
حاصل ساعتها کلنجار رفتن و فکر کردن این بود که به یه تصمیم برسم
تصمیمم رو گرفتم اگرچه تصمیم سختی بود
پخش کردن عکس و اطلاعات من برای خود سیستم هم خطرناک بود و بازی دو سر سوخت...
پس به احتمال خیلی زیاد بلوفی بیش نبود
تنها برگ برنده اونها بی آبرو کردن من پیش خود امیرعباس بود
و من راهی نداشتم جز اینکه این ترس رو ذبح کنم تا بخاطرش مجبور نباشم باج به شغال بدم و بچه م رو قربانی کنم...
وقتی امیرعباس بیدار شد و خوشحال و سرخوش رفت تا برای صبحانه نون بگیره به یقین رسیده بودم که باید خودم همه چیز رو بهش بگم
اما چطور ممکن بود...
از شدت ضعف و ترس رنگم به رنگ گچ میزد و دمای بدنم به صفر نزدیک شده بود
اصلا نمیتونستم حتی تصورش کنم اما چاره ای نبود
پس تا برگشتنش چندین بار حرفهام رو با خودم مرور کردم تا شاید بشی راهی برای راحت تر گفتنش پیدا کرد...
هرچند میدونستم غیر ممکنه...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀