#عاشقانههه_پاک💔
مجید با صدایی گرفته گفت: «الهه جان! هر اتفاقی افتاد، تو دخالت نکن! تو که حرفی نزدی، من گناهکارم! پس نه از من دفاع کن، نه حرفی بزن! من خودم یه جوری با اینا کنار میام!😰
چشمان بیحالم را به سمت صورتش حرکت دادم و نگاهش کردم که به رویم خندید و با مهربانی همیشگیاش ادامه داد:
من میدونم الان چه حالی داری! ولی تو رو خدا فقط به حوریه فکر کن! میدونی که چقدر این استرس برای خودت و این بچه ضرر داره، پس تو رو خدا آروم باش!....
http://eitaa.com/joinchat/442892311C280c60e220
کانال دوم خودمونه♥️
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
#خاطره
#طنز
اولا امیدوارم هیچ وقت اینطوری ضایع نشید!
➕این خاطره خیلی دسته اوله مربوط به چند روز پیشه😭
بابت مراسمی که دانشگاه برای تجلیل از دختران نمونه برگزار کرده بود دعوت بودیم و با دوستان توی مراسم شرکت کردیم....
بعضی از بچه ها با مادرانشون شرکت کرده بودن ولی من تنها بودم...
بعد از اتمام همایش ژتون غذا دادن که نهار هم مهمان دانشگاه باشیم...
همراه همه بچه ها رفتیم سلف و غذامون رو گرفتیم و نشستیم به خوردن...
غذا مرغ بود که همانا غذای مورد علاقه ی من...
نیست و بلکه بسیار هم متنفرم...
منم...🤐
http://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
کانال خاطرات نویسنده خودمون👆🙈
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
#خاطره #طنز اولا امیدوارم هیچ وقت اینطوری ضایع نشید! ➕این خاطره خیلی دسته اوله مربوط به چند روز پیش
نویسنده خاطرات طنز و عاشقانہ خودش و اعضا رو اینجا میزاره👆😍🙈
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
#عاشقانههه_پاک💔
مجید با صدایی گرفته گفت: «الهه جان! هر اتفاقی افتاد، تو دخالت نکن! تو که حرفی نزدی، من گناهکارم! پس نه از من دفاع کن، نه حرفی بزن! من خودم یه جوری با اینا کنار میام!😰
چشمان بیحالم را به سمت صورتش حرکت دادم و نگاهش کردم که به رویم خندید و با مهربانی همیشگیاش ادامه داد:
من میدونم الان چه حالی داری! ولی تو رو خدا فقط به حوریه فکر کن! میدونی که چقدر این استرس برای خودت و این بچه ضرر داره، پس تو رو خدا آروم باش!....
http://eitaa.com/joinchat/442892311C280c60e220
کانال دوم خودمونه♥️
رمان جدید😍😍
داستان دختری که بعد از دست دادن مادرش و زن گرفتن باباش از دین و حجاب فراریه ولی با قبولی دانشگاه میاد تهران و توی خونه قدیمیشون که حالا مال یه خانواده مذهبیه اتاق اجاره میکنه...
همه چی خوب پیش میره تا اینکه سر و کله پسر خانواده پیدا میشه...🤐👇
http://eitaa.com/joinchat/442892311C280c60e220
کانال دوم خودمونه♥️
نویسنده خاطرات طنز و عاشقانہ خودش و اعضا رو اینجا میزاره👇😍🙈
http://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
🙈ماجرای من و مرغ نپخته سلف دانشگاه
و آبرویی که ازم رفت که فکرشم نمیکنید😤👆
❌همین سنجاق تو کاناله👆❌
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
اون شب تا خود صبح با یاد اون طلبه خاطره بازی میکردم..لحظه ای هم صورت وصداش از جلوی چشمام دور نمیشد.گاهی خاطره ی شب سپری شده رو به صورتی که خودم دلم میخواست تغییر میدادم و طولانی ترش میکردم.گاهی حتی طلبه ی از همه جا بی خبر را عاشق و واله ی خودم تصور میکردم! وبا همین اوهام و خیالات شیرین و دلپذیر شبم رو صبح کردم.
وقتی سپیده ی صبح از پشت پرده ی نازک اتاقم به صورتم تابید تازه با حسرت و افسوس یادم افتاد که چقدر خودم و زندگیم از تصاویر خیالیم دوریم! چطور امکان داشت که اون طلبه حتی درصدی ذهن خودش رو مشغول من کنه.؟! واصلا چرا من باید چنین احساس عمیقی به این مرد پیدا میکردم؟! اصلا از کجا معلوم که او ازدواج نکرده باشه؟ از تصور این فکر هم حالم گرفته میشد.سرم رو زیر بالش فرو بردم و سعی کردم بدون یاد او بخوابم.
http://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd