eitaa logo
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
118 فایل
بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَحْمٰنِ‌الرَحیمْ @soada_ir @rahe_enqelab @khamenei_ir @ansomarg1402 @taammogh @hosin159 کپی‌حلال😍 تندخوانی سی جز قرآن👇 @qooran30 ارتباط با مدیر👇 @Shahr_e_yar ناشناس بگو https://harfeto.timefriend.net/17050879870754
مشاهده در ایتا
دانلود
بنا به درخواست شما بزرگواران پارتهای بیشتری بارگذاری می شود . و درخواست رمان عاشقانه داده اید به دیده منت .... 🌸🦋🌿 با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست دادم و گفتم: _ اخی. خوبی؟ فاطمه_ مرسی عزیزم. توخوبی؟ یه دفعه یه نفر صداش کرد فاطمه خانم. بدو رفتن. فاطمه خطاب به من _ عزیزم ببخشید,من باید برم. قابل درنستی با مامانت بیا اونجا. _ باشه اگه شد. _ خدانگهدارت _ بای فاطمه و رفت و منم دوباره رفتم تو فکر. چه دختر خوبی بود با دختر محجبه هایی که تاحالا دیده بودم خیلی فرق داشت همه دخترای باحجاب اطراف من فوق العاده مغرور بودن و فکر میکردن چون یه تیکه پارچه مشکی انداختن روسرشون خیلی خوبن و از بقیه برترن. اما تو همین برخورد خیلی کوتاه احساس کردم فاطمه با بقیشون فرق داره و با اینکه میدونست خصوصیات اخلاقی و اعتقادی من چجوریه اما خیلی خوب برخورد کرد. البته من این برخورد رو از خادامین حرم امام رضا هم دیده بودم و همون باعث شده بود نظرم کمی نسبت به افراد مذهبی و خانمای محجبه تغییر کنه. کلا اون سفر مشهد و حالا هم دیدار فاطمه همه حرفای عمو رو خنثی و معادلات ذهنی من رو بهم ریخته بود. با صدای زنگ موبایل به خودم اومدم. _ جانم مامان؟ مامان_ حانیه جان. زهراسادات اینا متوجه شدن که تو اومدی و حرمی الان دارن میان دنبالت که بیارنت اینجا. _ وای مامان. نه. من الان حوصله ندارم بعدشم من فقط به خاطر حرم اومدم. نمیام. مامان_ مامان جان درست نیست. اونا الان راه افتادن من فقط زنگ زدم خبر بدم. بعدشم شب احتمالا میمونیم. تو بیا بعد شب دوباره میریم. _ وای مامان از دست شماها. باشه. اه. بای مامان _ خداحافظ زهراسادات دختر پسرعمه بابا بود که الان هم به خاطر سالگرد پدر بزرگش مامان اینا اومده بودن. همونجور که تو دلم غر میزدم از حرم اومدم بیرون. چادرم رو مچاله کردم تو کیفم هدم رو در اوردم شالم رو کشیدم عقب . با صدای دختری که گفت " حانیه سادات" برگشتم و نگاش کردم. ای خدا تاالان بابت حانیه صدا کردن خانواده حرص میخوردم الان سادات هم اضافه شد. اون دختره_ حانیه ای دیگه؟ _ اره اره گفتن من مصادف شد با پرش اون تو بقلم . واه این چرا اینجوری کرد. البته حق داره. تا جایی که یادمه من و زهراسادات و ملیکا خواهرش خیلی صمیمی بودیم و حالا بعد از 6.7 سال جدایی حق داشت. ذهنم پر کشید پیش فاطمه. با فاطمه هم خیلی صمیمی بودیم. برام جالب بود که دقیقا همین الان که این همه با خودم و افکارم درگیرم باید دوستای صمیمی قدیمی و مذهبیم رو ببینم..... . ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم منتشر شده از دعای عفت مرعشی برای مهدی هاشمی هنگام حرکت برای بازگشت به زندان ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
🚨شام و یک ساده! 💠 یک روز که در منزل در خدمت ایشان بودم بحث ما قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ایشان، معظم له رو به من کردند و فرمودند: ! را مهمان ما باشید. بنده در عین حال که این را توفیقی می‌دانستم، خدمتشان عرض کردم اسباب زحمت می‌شود. مقام معظم رهبری فرمودند: نه! بمانید هرچه هست با هم می خوریم. وقتی که سفره را پهن کردند و شام را آوردند، دیدم ایشان و خانواده‌شان چیزی جز ساده نیست. من نیز بر آن سفره مهمان بودم و مقداری از همان غذای ساده را خوردم. 🌐 خبرگزاری رسمی حوزه علمیه به نقل از سردار سرلشکر ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
این لاشخورنژاد هم از فرزند احمد شاه مسعود دفاع کرده 😂 کسایی که از این پسرک دفاع کردن : جان بولتون مکرون منوتو برنارد لوی صهیونیست ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
🚨 حتی در مقابل یک عکس سر خم نکردند! 💠 آیت اللّه‏ در بیان خاطره‌ای از سفر آیت.الله خامنه‌ای در زمان ریاست جمهوری به می‌گوید: ⭕️ در ، خیمه‌ای بر پا كرده بودند كه ارتفاع درِ ورودی آن خیمه، كوتاه بود و به ناچار هركس می‌خواست وارد بشود، باید خم می‌شد. از طرفی داخل خیمه، روبروی در، عكس قذّافی، رهبر وقت لیبی نصب بود، یعنی هر كس وارد می‌شد، ناخواسته در مقابل عكس سر خم می‌كرد. حضرت وقتی می‌خواستند وارد خیمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد می‌شوند تا در مقابل عكس قذّافی سر خم نكنند. 📗 کتاب «آب، آیینه، آفتاب» به نقل از آیت‌الله خزعلی 🔰 پ ن: در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۶۳ آیةالله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت به لیبی سفر می‌نمایند. ایشان در پایان سفر ۲۴ ساعته به لیبی در یك مصاحبه‌ی تلویزیونی می‌فرمایند: «محور مذاكرات با قذّافی، مقابله با رژیم صهیونیستی و حل قضیه‌ی فلسطین بود.» ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
بنا به درخواست شما بزرگواران پارتهای بیشتری بارگذاری می شود . و درخواست رمان عاشقانه داده اید به دید
بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما. _ اها باشه بریم. ملیکا راه افتاد و منم دنبالش ، تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد. ملیکا_ خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما. در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم . زهراسادات_حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما. _ نمیدونم هرجور خودت میدونی . زهراسادات_ پس بریم خونه ما. . . . . زهراسادات در رو باز کرد و کنار وایساد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. . . . زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم. زهراسادات_ حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ _ اگه تانیا صدام کنی نه. _ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟ شونه بالا انداختم. _ نمیدونم. شاید.... با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود...... ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_یازدهم بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا_ زهراسادات توماشی
بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین. مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم. ملیکا_ چشم خاله اومدیم. . . . . . تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم. ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد. _ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم. راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. . . . . ساعت 8 شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت 8دم در باشیم. رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم. رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من. امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟ _ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟ و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود. امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا..... ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
AUD-20210330-WA0053.mp3
9.49M
🔈 📣 جلسه بیست و چهارم * دایره خیرات را عام کنیم * اثرات احسان و خیرات و صدقات برای اموات 🔻استادامینی‌خـــــواه ⏰ مدت زمان: ۲۲:۳۶ ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 امام باقر(علیه السلام) : ✍ شخص حريص به دنيا مانند کرم ابريشم است که هر چه بيشتر ابريشم به دور خود مي تند ، راه بيرون شدنش را دورتر و مشکل تر مي کند ، تا اينکه از غم و اندوه بميرد. 📚 کافي ، ج2 ، ص316 ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
🦋🐣🍃 خب این یک طرح ساده برای خوندن ✅✅✅✅✅ 1⃣برنامه ای ساده برای 🌸شنبه نماز صبح 🌸یکشنبه نماز ظهروعصر 🌸دوشنبه نماز مغرب و عشا 🌸سه شنبه نماز صبح 🌸چهارشنبه ظهروعصر 🌸پنجشنبه مغرب و عشا 🌸جمعه نماز آیات ✅✅✅✅✅✅ در این طرح هفته ای دو روز نماز قضا و یک نماز آیات خونده میشه ✅ 👈جمع نمازها در طول یک ماه ۸ روز کامل✅ در طول سال ۹۶ روزکامل ،یعنی ۳ ماه در یکسال نماز قضا خوانده اید ✅ این یک طرح که تو طول هفته بخونید👏👏👏👏👏👏👏👏 ان شاءالله طرح مفیدی باشه برای همه 🤲😍😍 ما رو هم از دعای خیر تون محروم نفرمایید 👌👌👌 التماس دعا از همه بزرگواران👌 🌸ان شاءالله بحق امام زمان عج الله همگی عاقبت بخیر و حاجت روا بشید🌸 💙•°🌸•°💙•°🌸•°💙•°🌸•°💙 ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتۍ‌ تنها‌ شدۍ‌ با خدا‌ باش وقتۍ‌ هم‌ که‌ تنها‌ نبودۍ‌ بۍ‌ خدایۍ‌ نکن !' بۍ‌ خدا‌ باشۍ‌ ضرر‌ میکنۍ . . . - استاد‌پناهیان ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
🔆 پيامبر خدا صلى الله عليه وآله: 🔺براى رياكار، چهار نشانه است: ▫️در حضور ديگرى خود را بر طاعت خدا حريص نشان مى‌دهد؛ ▫️در تنهايى، سستى مى‌ورزد؛ ▫️در هر كارى شيفته ستايش است؛ ▫️و در ظاهرسازى مى‌كوشد. 📚 تحف العقول، صفحه ۲۲ ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
قبل از اینکه دهان باز کنی، مطمئن شو حرفی که می خوای بزنی قشنگتر از سکوته‌!! ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_486589078.mp3
13.11M
🎵دوباره فکر و خیال ... 🎙امیر ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
من آرامش را در یافتم، وقتی خواستم و نشد، طلب کردم و بدست نیاوردم..🌻✨ آرام شدم! وقتی خداوند دست‌هایم را گرفت و با هم قدم زدیم و حکمتش را نشانم داد. آری، با خدا باید بسیار قدم زد💛 ╭═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╮    @estoory_mazhabi ╰═⊰🍂🏴🥀🏴🍂⊱═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا