🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊
🕊
🌷
#تفحص_شهدا
سالم جبّار حسّون، از عشایر عراق بود كه با برادرش سامی، پول میگرفتند و در كار تفحص شهدا كمكمان میكردند. چند وقتی بود كه سالم را نمیدیدم. از برادرش سراغش را گرفتم. به عربی گفت: «سالم، موسالم؛ سالم مریض است.» گفتم: «بگو بیاید برای شهدا كار كند، خدا حتماً شفایش میدهد.»
صبح جمعه بود كه در منطقه هور، یك بلم عراقی به ما نزدیك شد. به ساحل كه رسید، دیدم سالم، از بلم پیاده شد و افتاد روی خاك. گفت: «دارم میمیرم.» به شدت درد میكشید. فقط یك راه داشتم. گذاشتیمش توی آمبولانس و آمدیم طرف ایران.
به او گفتم خودش را معرفی نكند. از ظهر گذشته بود كه رسیدیم به بیمارستان شهید چمران سوسنگرد. دكتر ناصر دغاغله او را معاینه كرد. شكم سالم ورم كرده بود. دكتر دستور داد سریع او را به اتاق عمل ببرند. سالم به گریه افتاد، التماس میكرد كه «من غریبم، كسی را ندارم. به من دارو بدهید، خوب میشوم.»
فكر كردیم شاید دكتر در تشخیص خود اشتباه كرده. بردیمش بیمارستان شهید بقایی اهواز. چند ساعتی منتظر ماندیم، اما از دكتر كشیك خبری نبود. بالاخره دكتر رسید. همان دكتر دغاغله بود! گفتم: «دكتر، ما فكر كردیم شما در تشخیص اشتباه كردید، از دستتان فرار كردیم. ولی ظاهرا این مریض قسمت شماست.»
دستور داد او را به اتاق عمل ببرند. سالم به اتاق عمل رفت و من هم رفتم طرف شلمچه دنبال كارهایم. به كسی هم نگفته بودیم كه یك عراقی را اینجا بستری كردیم. من بودم و یك پاسدار عربزبان اهوازی، به نام عدنان. بعد از 48 ساعت از شلمچه برگشتیم اهواز. وارد بیمارستان كه شدم، دیدم توی حیاط دارد راه میرود.
گفتم: «سالم، دیدی دكترهای ما چه خوب هستند و چه مردم خوبی داریم.» زد زیر گریه. گفت: «وقتی دكتر مرا عمل كرد، آقایی آمد بالا سرم و گفت بلند شو برو توی بخش بخواب. ناراحت شدم، سرش داد كشیدم كه آقا من شكمم پاره است! آن آقا دست به سرم كشید و گفت بچهها بیایید دوستتان را داخل بخش ببرید. عدهای جوان دورم را گرفتند كه گویی همهشان را میشناسم. به من گفتند اینجا اصلاً احساس غریبی نكن. چون تو ما را از غربت بیرون آوردی، ما هم تو را تنها نمیگذاریم. آنها تا چند لحظة پیش كنار من بودند!»
... از آن روز، سالم بهكلی عوض شده بود. میگفت: «تا آخرین شهیدی كه در خاك عراق مانده باشد، كمكتان میكنم.» خالصانه و با دقت كار میكرد. بعثیها دخترش را كشتند تا با ما همكاری نكند، اما همیشه میگفت:
«دخترم فدای سر شهدا!»
شادی روح امام و شهدا صلوات🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 #استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
🤔یادش بخیر
توی خط L منطقه فاو مستقر شدیم. دو نفر دانشجوی دانشگاه نفت بنام اکبری و دوستش که بچه ی اصفهان بودند. تیربارچی🔫 و کمک تیربار چی ما بودند.
به اکبری گفتم :
-تیربارت ببر بالای خاکریز و شروع کن به بلبلی زدن.🤔....
-بلبلی زدن چیه علی جون؟!...چه جوریه؟!🙄
نگاهی به او کردم. موهای خودش را با نمره 4 زده بود. ته ریشی داشت و لبخند قشنگی همیشه روی لبهای او دیده می شد.
لب هایم 😗را غنچه کردم. شروع کردم به سوت زدن و مثل چحچه بلبل ها نغمه سر دادم. تمام بچه های دور تا دور ما شروع به خنده کردند. و از آن روز اکبری به بلبل معروف شد......
یادش بخیر. ....
راوی. علیرضا کوهگرد
باخداتاشهادت
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 #استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
خاطره مهدی شفازند از شهادت همت و میرافضلی:
در گرماگرم نبرد خيبر در جزيره مجنون، کار براي بچههاي لشکر 27 محمد رسول الله گره خورد و با خستگي و کمبود نيرو مواجه شدند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نيروهاي لشکر 41 ثارالله آمد تا از حاج قاسم سليماني مدد بگيرد. حاج قاسم به سیدحمید ميرافضلي گفت با يک گروهان از نيروها به کمک همت برو.
سوار بر موتورهايمان، راه افتاديم. موتور حاج همت و ميرافضلي که ترک حاج همت نشسته بود، از جلو ميرفت و من هم پشت سرشان.
ناگهان صداي گلوله و انفجارش موجي را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گيج و مبهوت بمانم. از موتور پیاده شدم و دیدم دو نفر روی زمین افتادهاند.
اولي را که برگرداندم، ديدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد، رفتم سراغ دومي، نميتوانستم باور کنم که او سيدحميد است.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 #استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
♦️حق الناس !♦️
🔵یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاج قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان میآمدیم. راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود. سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت میکردند و دستور میدادند. در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛ حدت و شدت صحبت میفرمود تا اینکه تلفنشان تمام شد.
چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو میآمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم.
سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را میشناسی؟
گفتم نه حاجی، چطور مگه؟
فرمود: ماشینت نور بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛ حالا این حق الناس را چطور میخواهی جبران کنی؟
یکهای خوردم؛ از این بی توجهی خودم به حقالناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم. آن هم درست زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت میکرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود.
🔹راوی دادخداسالاری،
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 #استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا😭😭😭
#زندان_امام_کاظم😭
راست می گفتن
استخوان های امام
براثر نرسیدن آفتاب
نرم شده بود..
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
✅ آینه درون انسان
✍آیت الله جوادی آملی: در درون انسان يك آينه شفاف است كه فيض خدا را نشان ميدهد. انسان اگر يك آينه شفاف بشود و سرش را خم بكند اين آينه را نگاه كند فيض خدا را ميبيند. خدا ديدني نيست، ولي فيض او، وجه او، لطف او و آثار او ديدني است.
آن وقت راحت است نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد چون آن جمال محض به انسان فرصت خلاف نميدهد و اخلاق براي اين است.
اين ماه رجب كه فرا رسيد بعد ماه شعبان و ماه مبارك رمضان اينها فرصت اين كارهاست اگر توفيقي داشتيد ـ انشاءالله ـ آنگاه احساس ميكنيد كه راحت شديد، بار از دوشتان افتاد. وقتي انسان زير بار سنگين باشد هميشه عرق ميكند، خيس عرق است اما وقتي سبكبار باشد، آزاد ميشود.
👈 کمی تا بهجت
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ گریه کنندگان امام حسین (سلاماللهعلیه) در روز محشر.
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
#خدا_میداند_مومنین_در_مناجات
#چه_حالی_دارند❗️
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
خـدا میدانـد کــه صاحبــان مقامـات معنــوی در اوقات خلوت و مناجات چه حالی دارنــــد و خامـوشی فکر چگونه آنها را در اثر مشاهدۀ انوار الـهی میسوزاند، ولو در مدت کوتـاه!
📚 در محضر بهجت، ج١، ص١١
👈 کمی تا بهجت
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
🌷 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
🌿 مردم سه دسته هستند :
1⃣ کسی که ظاهرش با باطنش فرق داره،این آدم دشمن خداست، مثلا مثل کسی که وانمود میکنه نماز شب میخونه در حالیکه نماز صبحشم قضاست!
2⃣ کسی که ظاهرش و باطنش یکی است،مثل مومنین که در ظاهر و باطن یکی هستن.
3⃣ کسی که باطنش از ظاهرش بهتر است که این شخص ولیّ خداست.
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
🌷 مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط :
☘ برای نماز به مسجد رفتم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است و هاله ای از نور دور سر اوست.
☘ پیش خود گفتم بروم با او مأنوس شوم و ببینم که چه خصوصیتی دارد که در نماز چنین حالتی برای او پدیدار است.
☘ پس از نماز با او همراه شدم، نزدیک در مسجد، او با خادم بگو مگویی پیدا کرد و بعد دیدم آن هاله نور از دور سرش محو شد.
📝 کیمیای محبت ، ص ۲۴۲
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
☀️ حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت به عزرائیل (ع) فرمودند :
☘ آیا امتم سختی مرگ را درک خواهد کرد. فرشته عرض کرد: بله .اشک از چهره مبارک خاتم الانبیا جاری شد.
🌺 خداوند متعال فرمودند : ای محمد(ص) اگر امت تو بعد از هر نماز #آیت_الکرسی را بخواند، وقت مرگ یک پایش در دنیا و پای دیگرش در بهشت خواهد بود.
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。