☘ وقتی از مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی(رحمةالله علیه) پرسیدند: بالاترین حاجت شما چیست؟
🌷فرمودند : حسن عاقبت.
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝 «محبت امام»
#شناخت_امام_زمان
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
🍃🌸
ای باد خوش که از
چمن عشق میرسی
بر من گذر که
بوی گلستانم آرزوست
در نور یار
صورت خوبان همی نمود
دیدار یار و
بوسیدن دست رهبرم آرزوست...
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا، اگرچه حلال او باشد، مباش که حب دنیا، گرچه حلالش باشد، رأس همه خطایاست؛ چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیای حرام می کشد. تو جوانی و با قدرت جوانی که حق داده است می توانی اولین قدم انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدمهای دیگر کشیده شوی که هر قدمی، قدم هایی در پی دارد و هر گناهی گرچه کوچک به گناهان بزرگ و بزرگ تر انسان را می کشد به طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید؛
فرازی از نامه امام خمینی (ره) به فرزندش سید احمد(ره)
@story_maazhabi
4_721038705925555346.mp3
2.64M
استاد دارستانی
📑پشیمان آمدم📑
🔋 حجم: ۲.۲ mb
⏱ زمان: 12دقیقه
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
☘ مرحوم میرزایی قمی نقل کردند:
🌷 روزی در منزل ما دو نفری با علامه طباطبایی نشسته بودیم و از علوم محتجبه صحبت میشد، علامه فرمود :
🍂 یک ختم را در نجف اشرف گرفتم و نیّتم این بود که چه راهی را در پیش بگیرم که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟
✨ بعد از پایان ختم به من گفته شد :
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
📝راه هایی براي تبديل شدن به يك فرد بالغ و كامل 4- وقت خود را با خانواده و دوستان بگذرانید صله رحم
📝راه هایی براي تبديل شدن به يك فرد بالغ و كامل
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
5- ضعف های شخصیتی خود را از بین ببرید
هر کدام از ما عیب و ایراداتی در شخصیت خود دارد. در شناخت عادات، ویژگی های اخلاقی و به طور کلی شخصیتتان تلاش کنید. به نظرات دوستان و اقوام در مورد صفات اخلاقی خودتان گوش کنید. ضعف های خود را "به تدریج" از بین ببرید و نقاط قوت خود را تقویت کنید. به عنوان مثال اگر در زمینه کاری با مشکل مواجه هستید سعی کنید هر روز بیش از روز قبل بر روی مسائل کاری تمرکز کنید.
#فرد_کامل
ادامه دارد...
⚜⭕️⚜⭕️⚜⭕️⚜⭕️⚜⭕️⚜⭕️⚜⭕️
@story_maazhabi
🌸فانسقه عراقی
"روزهای قبل در سنگرهای عراقی یکی از این فانسقه های پلاستیکی بعثی آبی رنگ که قفل جلوی آن آرم حزب بعث داشت برداشته و به خودم بسته بودم"
مجروح و در حال خودم بودم که ناگهان متوجه شدم کسی در حال کشیدنم است ، خسته و کوفته چشمم را که بازکردم ، متوجه شدم یکی از امدادگرهاست ، وقتی پرسیدم چه می کند ، ملتمسانه گفت :
برادر ، جون من این فانسقه ات رو بده به من ، خیلی از اینا خوشم اومده ، ولی نتونستم پیدا کنم ، که با خنده زورکی گفتم : خب باشه ، تو داری من رو داغون می کنی .
برو یه قیچی بیار ، پل های کمرم را ببر و اون رو بردار ، که این کار را کرد و حالا دیگر باید دستم را به شلوار تکه پاره ام می گرفتم که پایین نیفتد و ته مانده آبرویم را نبرد .
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
🌸زندگی در جزیره مجنون ۲
سفره پهن شد. باقلا پلو با یک مرغ درشت سرخ شده توی سینی بزرگ روحی برایمان خودنمایی می کرد. بعد از چندین روز میتوانستم دلی از عزا در آوریم.
ناگهان سید جاسب گفت :
-علی....علی..... آلپالوووو آلپالوووو
با انگشت دست خود شیشه مربای آلبالو را نشان می داد. و دائم میگفت:
- بده....بده.....من منننننن آلپالوووو خیلی خوب.....
فرشاد کمائی شیشه مربا را به دستش داد.
نصف شیشه مربا را روی باقلا پلو و مرغ خالی کرد و گفت :
- خیلی خوب.....خیلی خوب....
دستانش را بالا برده و گفت:
- هوووووم....هوووووم
-زهر مارو هوووووم
-نگاهی به حاج مسعود کردم و گفتم:
- نگاه چکارش کرد!....
فرشاد فقط می خندید....
عصبانی شدم. گفتم :
- نخند...نخند...دندونات سرما میخوره
-این دیگه کیه؟!
-حالشو میگیرم.....نگاه کن.....
فکری به نظرم رسید. نهار را فقط عراقی ها با حرص و ولع خاصی میخورند.ما فقط تماشا میکردیم. فرشاد چند لقمه ای خورد و گفت :
- هرکی خورد اسهال میگیره.....
دوباره شروع به خندیدن کرد. ادامه داد:
- کره مربای صبح هم ما بخوریم.....
- نه....کنسرو ماهی با خاویار بخوریم....
ولی فکری دارم. همتون کمک میکنید....
بچه ها با سر و اشاره تایید کردند.
شیشه مربا را آوردم. همه مرباها را توی پارچ بزرگ پلاستیکی ریختم. با آب مخلوط کردم. شکر و اضافه کردم. شروع به مخلوط و هم زدن کردم. رو به جاسب کردم و گفتم :
-سید خیلی خوب......
بلافاصله کیسه نمک را در آن ریختم. دوباره مخلوط کردم. کنار بچه ها نشستم و آرام گفتم:
- همتون پارچ را بالا ببرین ولی نخورین و بگین خیلی خوب.....عالیه....
فرشاد خورد و گفت:
هووم حرف نداره....
حاج مسعود هم تایید کرد. من هم خوردم و گفتم :
- سید جاسب خیلی خوب....
بلافاصله گفت:
- من...علی...من منننننم بده
پارچ را با اکراه به طرف او دراز کردم. میدانستم خیلی شکم دوست وپر خور است. به او گفتم :
- همشو نخوری. ...ما هم میخوایم
-باشه....باشه....
پارچ را بالا برد. فکر کنم با خودش شرط کرده بود نصف پارچ را یک نفس بخورد. همینطور شد. تا جایی که جا داشت خورد. ما هم بین خودمان دوباره پارچ را چرخاندیم. ولی فقط نشان می دادیم که میخوریم. دوباره از ما گرفت و مقدار دیگری خورد. همگی کنار رفتیم. و منتظر زمانی بودیم که باید می گذاشت. تا شربت شور و شیرین عمل کند. با نبود دستشویی و با قایق به جای پشت پاسگاه شناور رفتن کارهایی که می بایست انجام می شد.
می دانستم بسیار سخت و جانکاه است. ولی دیری نپایید که سید مثل فنر از جایش برخواست و دوان دوان به طرف تراده رفت و شروع به پارو زدن کرد و با آه و ناله رفت. نگاهی به او کردم و گفتم :
- سید....سید....چی شده....چته؟!
-علی خیلی بد خیلی بد....بد...بد
دستش را به شکم خود می سایید و آه و ناله میکرد و از ما دور می شد. هنوز بار دوم پیاده نشده بود که معلوم بود دل پیچکی سخت دارد و سر تراده را می پیچاند و دائم می گفت :
- علی خیلی بد....خیلی بد.....
همگی بچه های پاسگاه می خندیدن و با هم می گفتند. ...خیلی بد....خیلی بد....
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
🌷 #استاد_فاطمی_نیا
💠 چرا #برکت از زندگی می رود ؟
💠 مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش میکند.
بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است.
💠 کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد!
روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل میبرد.
حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
💠 مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد:
در موضوعی که گمان میکردم حق با من است ،داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو!
همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم.
@behjat135