『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت23
#فاطمه_شکیبا
حانان گفت:
- کدوم غذاش بهتره؟
عباس شانه بالا انداخت:
- نمیدونم. من تاحالا اینجا نیومدم؛ ولی به بریونیهاش معروفه.
حانان دو پرس غذا سفارش داد و روی میز خم شد: میخوام یکم درباره خودت بدونم.
- درباره من؟
- آره. یه پیشنهاد خوب برات دارم. کارِت هم بدنیست. چند سالته؟
- بیست و پنج سال آقا.
- دانشگاه هم رفتی؟
عباس تکیه داد به صندلی و آه کشید:
- من فوقلیسانس آیتی دارم؛ ولی کار پیدا نمیشه که آقا. این آقازادهها همهشون با پارتی کار پیدا میکنن، سر ماهایی که جون کندیم و نفر اول دانشگاه شدیم بیکلاه مونده و اومدیم مسافرکشی.
- پس بچه درسخون هم هستی؟
- بودم آقا؛ ولی بخاطر خرج و مخارج زندگی بیخیالش شدم.
- ازدواج کردی؟
- نه بابا. کی به یکی مثل من زن میده آخه؟
- اگه کاری که میگم رو درست انجام بدی انقدر گیرت میآد که زندگیت سر و سامون بگیره.
عباس محجوبانه لبخند زد:
- خدا از بزرگی کمتون نکنه آقا. حالا چه کاری هست؟
و به ساعتش نگاه کرد. وقت اذان شده بود. حانان از جا بلند شد و گفت:
- اگه میخوای بیا بریم دستامون رو بشوریم. کمکم غذا رو میآرن. بعدش برات توضیح میدم.
عباس از خدا خواسته از جا بلند شد و رفت که تجدید وضو کند. حانان؛ اما، زود نشست پشت میز و عباس نخواست حانان را معطل بگذارد. شک میکرد. نشست پشت میز و گفت:
- خب، نگفتین کاری که میخواید چیه؟
حانان با دستمال دستانش را خشک کرد و بشقابش را جلوتر کشید:
- کار خاصی نیست. من فردا از ایران میرم؛ ولی یه آشنایی دارم، باید کار اون رو راه بندازی. تو کوچه پس کوچههای شهر رو خوب بلدی. میخوام دوستم هرجا خواست بره، تو ببری و بیاریش. نگران پولش هم نباش. امشب دو میلیون تومن برات میریزم که خیالت بابت پول و اینا راحت باشه. اگه بازم خواستی به دوستم بگو، برات میریزه.
عباس که چشمش از بزرگی مبلغ گرد شده بود، با ذوقی آشکار گفت:
- دو میلیون آقا؟ من تاحالا دو میلیون تومن یه جا ندیدم توی زندگیم!
حانان که مطمئن شده بود عباس حاضر است برای پول هرکاری بکند، لبخند زد:
- اگه درست کار کنی بیشتر از اینم گیرت میآد. یادمه گفتی مادرت مریضه، آره؟
عباس با تاسف سر تکان داد:
- آره... خرج و مخارج خواهر و برادرای کوچیکترم هم روی دوش منه. دوست دارم یه کاری گیر بیارم که بیشتر پول ازش دربیاد... حالا این دوستتون رو باید کجا ببرم و بیارم؟
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت24
#فاطمه_شکیبا
حانان چند جرعه از دوغ کنار دستش را نوشید و نفس عمیق کشید:
- ببین، راستش دوست من یه فعال مدنیه. این روزا هم درگیر کارهای انتخاباته. برای برگزاری میتینگها و مراسمهاشون، احتیاج به یه راننده دارن که وسایل و اینجور چیزها رو ببره و بیاره. البته، ممکنه لازم بشه بخوان افراد رو هم ببرن اینور و اونور. در اون صورت، یا خودت اگه میتونی یه ون یا مینیبوس باید اجاره کنی، یا یه راننده ون و اینجور چیزا پیدا کنی. پولتم میگیری. قبوله؟
چشمان عباس درخشیدند:
- معلومه آقا! وقتی پولم رو بگیرم همه چیز حله!
حانان لبخندی از سر رضایت زد:
- خوبه. فعلا نارهارت رو بخور، عصر هم باید برسونیم جایی.
عباس سرش را خم کرد:
- چشم.
***
کمیل موتور را روی جک گذاشت و خیره ماند به ماشین سارا که جلوی در باغ پارک شد. با این که درختهای اطراف پوشش خوبی برای کمیل میساختند، باز هم ترجیح داد چراغ موتور را خاموش کند. با خودش فکر کرد چقدر خوب شد با موتور دنبال سارا رفت و ماشین را نیاورد؛ ماشین دست و پا گیر میشد. سرش از خستگی درد میکرد اما باید سر پا میماند. سارا از ماشین پیاده شد و در باغ را باز کرد. باغ تر و تمیزی به نظر میرسید. وقتی سارا ماشینش را داخل باغ برد، کمیل با حسین ارتباط گرفت:
- سلام حاجی. توی راه دوبار ماشینش رو عوض کرد. الانم رفته توی یه باغ اطراف شهر. نمیدونم بیرون میآد یا نه؟ درضمن نمیدونم غیر از سارا کسی داخل باغ هست یا نه؟
حسین بعد از کمی درنگ گفت:
- فعلا اونجا باش و یه دوری هم اطراف باغ بزن ببین چطوریه. حواست باشه نیاد بیرون. منم ببینم اگه بشه یه نیروی کمکی بفرستم برات، چون ممکنه نتونی خوب باغ رو پوشش بدی. درضمن همین الان موقعیتش رو بفرست برام.
- چشم. دستتون درد نکنه. فقط اون ماشینی که از فرودگاه سوارش شده بود رو استعلام گرفتید ببینید مال کیه؟
- آره. همونطور که حدس میزدم سرقتی بود. فکر دوربینای فرودگاه رو کرده بودن، اما فکر این که ما یه قدم ازشون جلوتر باشیم رو نه! پس حواست باشه کمیل جان. این دفعه گمش کنیم دیگه معلوم نیست گیرش بیاریم.
- چشم. حواسم هست.
سردرد کمیل شدیدتر شده بود؛ اما باید با آن میساخت. یک مسکن از جیبش در آورد و آن را بدون آب قورت داد. با موبایلش چند عکس از باغ گرفت. نگران بود که مبادا باغ در دیگری داشته باشد و سارا بازهم در برود. باید میرفت و به اطراف باغ نگاهی میانداخت؛ اما نمیتوانست در اصلی را رها کند. منتظر ماند تا نیروی کمکی برسد.
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
تولدت مبارک سردار❤️
🎉 سالروز ولادت سردار دلها مبارک🎉
🌹شادی روح سردار شهید سلیمانی و همه ی شهدا صلوات🌹
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊 تولدت مبارک سردار❤️ 🎉 سالروز ولادت سردار دلها مبارک🎉 🌹شادی روح سردار شهید سلیمانی و همه ی
❤️✨══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️
میگویند تو رفتهای
و تمام شده است همه چی.
اگر رفتهای پس این همه تو
در میان نوشته هایم چه میکند؟
#حاجقاسم
❤️✨══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️
🌸⃟🕊🔹♦️🔹჻ᭂ࿐✰
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
🌺 امام صادق علیه السلام:
مهدی (عج) بین مردم رفت و آمد می کند،
در بازارهای ایشان راه می رود،
و روی فرشهای آنان قدم میگذارد..
ولی او را نمی شناسند…😔
📚 بحار؛52:154
🕌سخنان ناب📖🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖤🕊 »
-حاج قاسم دلمان براۍ قدم زدنهاۍِ
-بـا صلابتت بر خاڪریز هـایِ جبھه
-مقاومت تنگ شده ..!
🖤¦⇠#عاشقانحاجقاسم
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
💟 رسول خدا صلى الله علیه و آله:
💠 فَنَیرِزُوا إن قَدَرتُم کُلَّ یَومٍ یَعنی تَهادَوا و تَواصَلُوا فِی اللّه .
💠 اگر مى توانید هر روز را نوروز کنید؛ یعنى در راه خدا به یکدیگر هدیه بدهید و با یکدیگر پیوند داشته باشید.
📚 دعائم الإسلام
#حدیث_روز
#استوری_مذهبی💫
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت جالب عیدی دادن حاج قاسم به فرزندان شهید مهدی نعمایی..🌷🕊
#حاج_قاسم
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎⃟🚎
•ماییموهواۍبغضآلودفقط
•دلواپسۍوغصهمشهودفقط💔
•واللهکهآسانشوداینسختۍها
•باآمدنحضرتموعودفقط👣🌤
🎞|↫#استورے
🍃|↫#منتظرانهـ
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بیایی
همه ی ساعت ها،
ثانیه ها؛
از همین روز،
همین لحظه،
همین دم عیدند...
#یاایهاالعزیز 💙
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواننده آمریکایی
ساکن لندن
این ترانه رو در وصف
#سرداردلها
#حاجقاسم
خوانده
همه کارهایش را خودش انجام داده و میگوید
سردار فقط مال ایران نیست
برای همه آزادگان است....
جالب بود☺️
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #روایتگری
🔻آی مهمونای شهدا خوش آمدید...
سختی کشیدید خوش آمدید...
ما شهدا قول میدیم ...
هواتونو داشته باشیم....
🎙راوی: آقای احمدیان
#راهیان_نور
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔💔🦋
دلتنگتم هنوز ....
ای آه سینه سوز ....
#راهیان_نور
🥀🥀💔💔💔💔
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
🔻 #روشنگری_کنیم🔻
خانم محترم حجاب شما به ما
ربط داره!
🎁 #کارجالبپیرمرد😅☺️
عکس باز شود
حداقل برای یک نفر ارسال کنید
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
⭕️ مروری بر نامگذاری سالها توسط رهبر انقلاب اسلامی از سال ۱۳۸۷ تا ۱۴۰۰
❤️🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سه_شنبه_های_جمکرانی 💚
#امامزمانم🌱•°
「هࢪچھکࢪدھهجࢪکࢪدھبامنِچشمانتظاࢪ
یوسفزَهراییمنفکࢪبرگشتنبکݩ🌿」
#اللهمعجݪلولیکالفرج●•
❥•ツ•🦋•🌱°ْ
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚ای در دلم عزیزتر از جان
🌴ڪه در تن است
💚جانی ڪه در تن است
🌴مرا از برای توست
روحیفداکیامهدیعج
🌹یٰا صٰاحِبَ الزَّمانِ أغِثْنِی🤲
🌹یٰا اَبٰا صٰالِحَ المَهدٖی أَدرِکْنِی🤲
🌸⃟🕊🍃🐣჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi