May 11
هدایت شده از 🌱آیه های زندگی🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ششـم ذیقعده
💫روز بزرگداشت
🌸 حضرت احمد بن موسی (ع)
💫" شاهچـراغ "
🌸 و دهه کرامت گرامی باد 💐
@ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیر بچههای عشایر
#سلام_فرمانده
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ای جان! سربازای تانزانیایی دهه نودی امام عصر (عج)
استاد حسن عباسی
4_310226054725763784.mp3
3.94M
#نماز_سکوی_پرواز1
کاش باور کنیم ؛
نماز فقط یک سکوست برای پرواز
... همین ✅
باید پرواز را آموخت.👌👌👌👌
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
°•🌱
چقدرزیباست روی تابلویی بنویسیم:
جاده لغزنده است.....!
دشمنان مشغول کارند....!
بااحتیاط برانید...!
سبقت ممنوع__
علائم راهنمایی و تصمیمات هوشمندانه رهبری را جدی بگیرید!
حداکثرسرعت بیشتراز ""ولی فقیه"" نباشد!
اگرپشتیبان ولی فقیه
نیستید،
لااقل آب به آسیاب" دشمن" هم نریزید__
دورزدن اسلام و اعتقادات ممنوع__
بادنده "لج "حرکت نکنید و با ""وضو""واردشوید، این جاده مطهر به خون"" شهداست.""
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه
علی خدادادی ، رزمنده آر پی جی زنی که تصویر تیرخوردنش را در تلویزیون زیاد دیدیم ،
اما به لطف خدا زنده موند
حالا خودشو ببینیم ، خیلی دیدنی است.
#دفاع_مقدس
#سربازان_ولایت
#ایثار
#شهادت
برای سلامتی و عاقبت بخیری این شیرمرد #میدان نبرد ، صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🙏🙏🙏🙏🙏
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 «در انتظار خوابیدی؟»
👤 استاد #رحیم_پور ازغدی
🔸 انتظار بعضیا اینجوریه که منتظرن یه اتفاق خوب بیوفته و خیلیم به زحمت نیوفتن ولی منفعتشو ببرن...
⁉️ اصلا معلوم نیست کی منتظر کیه، چیه و این انتظار انفعال یا فعل و فعالیت است
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
ظهورآقااتفاقمیافتد
ولیمهمترایناستڪہ
ماڪجایاینظهورهستیم...!
#شھیدمصطفیاحمدیروشن🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یکی از خیانتهای سلبریتیهای وطن فروش اینه که مردم جهان چنین تصوری از ایران پیدا میکنند
🔹خاطره حامد حدادی ستاره بسکتبالیست ایرانی از حضور در لیگ NBA آمریکا
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
4_5830463137052102010.mp3
11.83M
#انسان_شناسی ۷۶
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_قرائتی
♨️ خبر کوتاه است و دردناک:
إنّ الإنسان لفی خُسر | خُسران آدمی قطعی ست!
اما نترسید!
یک روزنهی امید وجود دارد.
چه روزنهای؟ کجاست؟
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
36.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 لانه کردن سلبریتیهای مفسد و بهایی گرا در تلویزیون
💬 استاد حسن عباسی
اندیشه جویان استاد حسن عباسی
📡
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
36.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 تقدیم به خانواده ی شهید صیاد خدایی .
➕این ویدئو را چندنفر از اعضای نوجوان کانال ساخته اند و ازمون خواستند توی کانال به اشتراک بگذاریم .
درود بر این نوجوانان غیور ایرانی و درود به روحپاک همه ی شهدای وطن ، از جمله شهید صیاد خدایی 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
از دست رفتھایم🥀
#عین_صاد
🖇🌸⃟🕊✾༅჻ᭂ࿐✰
@estoory_mazhabi
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت55
#فاطمه_شکیبا
***
فاصلهاش تا صدف، حدود دو متر بود؛ اما از همان فاصله هم حواسش به او بود. صدای برخورد منظم باتوم با سپرهای گارد ویژه که به گوش دانشجوها رسید، هر کدام به سمتی گریختند. دستهای خودشان را در جنگل مصنوعی گم و گور کردند و دستهای وارد ساختمان خوابگاهها شدند. بشری«نام کوچک صابری» داشت با فاصله از صدف میدوید و چشمش را میان جمعیت میچرخاند. صدای تیرهوایی از فاصله صدمتری در گوشش میپیچید. نگاهش روی مردی ماند که دستش را زیر کتش برده بود. تعجب کرد؛ دانشجوها خوابگاهی بودند و اکثراً با لباس راحتی از خوابگاه بیرون آمده بودند؛ اما این مرد چرا کت پوشیده بود؟
صابری سرعتش را بیشتر کرد. شک نداشت مرد باید اسلحه داشته باشد. به نزدیک مرد رسید؛ حالا میتوانست از میان آن همه هیاهو، صدای نفس زدن مرد و کشیدن گلنگدن اسلحه مرد را بشنود. صدف بیخبر از همه جا داشت میدوید و گاهی شعار میداد. مرد انگار منتظر شلیکهای هوایی بعدی بود تا کارش را تمام کند؛ اینطوری مرگ صدف به گردن نیروهای گارد ویژه میافتاد.
بشری خودش را به صدف رساند و دقیقاً پشت سرش حرکت کرد تا بتواند سپرش شود؛ اما ناگاه ضربه محکمی میان کتفهایش خورد و کسی هلش داد روی زمین. یک لحظه از شدت ضربه نفسش در سینه حبس شد؛ اما نمیخواست ببازد. درد از ستون فقراتش در تمام بدنش منتشر میشد؛ اما بلند شد و دوباره نفس گرفت، این بار با قدرت بیشتری دوید. طعم گس خون نفسهایش را سنگین میکرد. دوباره به مرد نزدیک شد و با لگد به ساق پایش کوبید. مرد روی زمین افتاد و بشری، با وجود تنگی نفس و دردی که داشت دنبال صدف دوید.
مرد؛ اما انگار نمیخواست کوتاه بیاید؛ گویا تصمیم داشت اول از شر مزاحمش خلاص شود. این بار ضربهاش را محکمتر و فنیتر کوبید؛ دقیقاً میان دو کتف؛ اما بشری تعادلش را حفظ کرد که نیفتد. پشت سرش، خسخس نفسهای خشمگین مرد را میشنید و حالا مطمئن بود مرد غیر از صدف، نقشه کشتن او را هم در سر میپروراند. صدای نفسهای مرد نزدیکتر میشد و بلوار خلوتتر. حالا بیشتر دانشجوها خودشان را از مهلکه نجات داده و پراکنده شده بودند.
بشری فشار لوله اسلحه مرد را روی پهلویش احساس کرد؛ اما خود را نباخت. نفسش سخت میرفت و میآمد. ناگاه فشار لوله اسلحه مرد بیشتر شد تا جایی که بشری را به افتادن وادار کرد. درد از زانوهایش در تمام بدنش منتشر شد؛ اما میدانست وسط ماموریت، برای درد کشیدن هم وقت ندارد. مرد را دید که به طرف صدف میدود. چارهای نداشت؛ نشست، سلاحش را درآورد و شلیک کرد. مرد با صدای شلیک که از نزدیک بود، کمی خم شد تا از اصابت تیر در امان بماند. بشری از فرصت استفاده کرد و خودش را به صدف رساند تا دوباره میان گلوله و بدن صدف، حائل شود.
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷
#رمان_رفیق
#پارت56
#فاطمه_شکیبا
مرد با صدای شلیک که از نزدیک بود، کمی خم شد تا از اصابت تیر در امان بماند. بشری از فرصت استفاده کرد و خودش را به صدف رساند تا دوباره میان گلوله و بدن صدف، حائل شود.
صدف خودش را به جایی آخر بلوار رساند، جایی میان درختان کاج جنگل مصنوعی. ماشینشان آنجا پارک بود و گویا از قبل قرار گذاشته بودند خودشان را به ماشین برسانند؛ شاید بودنشان میان دانشجوها بیشتر از این به صلاح نبود. شیدا که داشت سوار ماشین میشد، با دیدن صدف جا خورد؛ انگار منتظر بود خبر مرگ صدف برسد نه خودِ صدف؛ اما تعجبش را بروز نداد. بشری فاصلهاش را بیشتر کرد نفس پردردش را بیرون داد، با این وجود، چشم از صدف و شیدا بر نداشت. هر دو نشسته بودند داخل ماشینی با شیشههای دودی که میان درختان کاج جنگلهای مصنوعی پارک شده بود؛ دور از چشم دیگران. گویا ماموریتشان تمام شده صلاح نبود به دست نیروهای ویژه بیفتند. بشری میدانست کشته شدن صدف، میان جمعیت فایده دارد و جریانساز است و حالا دیگر مرد سراغ صدف نمیرود. حدسش هم درست بود، مرد راهش را به سمت دیوار پشتی خوابگاه کج کرد و از دید بشری پنهان شد.
بشری با تکیه بر دیوار خودش را به باجه نگهبانی خوابگاه رساند؛ جایی میان ماشین واژگون شده نگهبانی و دیوار اتاقکی که تمام شیشههایش شکسته بود. کسی او را نمیدید. سرش را به دیوار تکیه داد و نفس گرفت. چندبار سرفه کرد و طعم آهن خون زیر زبانش آمد. از داخل خوابگاه، صدای همهمه دانشجویان را میشنید که هنوز هم شعار میدادند؛ اما از ترس یگان ویژه، جرأت بیرون آمدن از حیاط خوابگاه را نداشتند. یک سرباز نیروی انتظامی را گیر آورده بودند و گرفته بودند زیر مشت و لگد. بشری لبهایش را روی هم فشار میداد و حرص میخورد از این که نمیتواند کاری برای سرباز بکند. یکی از دانشجوها با شیشه شکسته خراشی روی گردن سرباز انداخت. سرباز بیچاره از ترس حتی نمیتوانست نفس بکشد. چشمانش را روی هم فشار میداد و منتظر مرگ بود؛ منتظر این که فشار دست دانشجو روی گردنش بیشتر شود و رگ گردنش بریده شود. دانشجوها به هیجان آمده بودند و فریاد میزدند: بُکُش بُکُش...!
دانشجویی که شیشه شکسته را روی گردن سرباز گذاشته بود، چند لحظه مکث کرد. بشری دندان بر هم میسایید و در دل از خدا میخواست به جوانیِ سرباز رحم کند. چشمش به دستِ دانشجو بود که مبادا شیشه را فشار دهد؛ اما ناگاه دست دانشجو لرزید و شیشه را برداشت. به جمعیت نگاه کرد و سر تکان داد:
- من آدمکش نیستم! همینقدر بسه!
بشری نفسش را رها کرد. سرباز بیچاره هم از شدت اضطراب از حال رفت. فریادِ قدمهای یگان ویژه، لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. تازه متوجه زخم زانویش شد. دستش را بر گوشیِ داخل گوشش گذاشت و گفت:
- قربان... صدای منو دارید؟
حسین انگار منتظر همین بود که بلافاصله جواب داد:
- کجایی صابری؟ بگو!
کلام بشری هربار از درد منقطع میشد:
- قربان... حدستون... درست بود... میخواستن بزننش...
حسین صدایش را بالاتر برد: خب بعد؟ تونستن یا نه؟
- نه قربان... نذاشتم... الانم... نشستن توی ماشین... فکر کنم... منتظر پسره هستن... که بیاد... ببردشون...
#ادامه_دارد
🇮🇷
🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷
🔴7 گروهی که از شرورترین مردم هستند!!
🌸حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به اصحاب فرمودند:
آیا شما را از بدترین و شرورترینتان خبر بدهم که کدامند؟
🍃گفتند: آری،یا رسولالله.
🌹فرمودند:
🔥1- کسانی که بین مردم نمّامی و سخنچینی میکنند.
🔥2- کسانی که بین دوستان تفرقه و جدایی میافکنند.
🔥3- کسانی که برای انسانهای پاک و بیعیب، عیبجویی و عیبتراشی میکنند.
🔥4- کسانی که اهل عفو و بخشش نبوده و عذر و تقصیر دیگران را نپذیرند.
🔥5- کسانی که به زیردستان خود ستم کنند.
🔥6- کسانی که خیرشان امیدی نیست و از شرشان ایمنی نباشد.
🔥7- کسانی که فحاش و بدزبان باشند و دیگران را همیشه و بیجهت سبّ و لعن نمایند.
📘کافی، ج2، ص 369
📙خصال، ج 1، ص 183، ح 249
📕مکارم الاخلاق، ص 44
📒مستدرکالوسایل، ج 9، ص 57، حدیث از رسول اکرم