#تفكر * #آموزنده
نامه #آبراهام_لینکلن به آموزگار پسرش:
در کنار درسِ مدرسه، به پسرم درسِ #زندگی بدهید.
او باید بداند که همهی مردم #عادل و صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد.
به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت میشود و به ازای هر دشمن، دوستی هم هست.
به او بیاموزید اگر با کار و #زحمت خویش، یک دلار بهدست بیاورد، بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد.
به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از #پیروز شدن لذت ببرد.
او را از حسادت بر حذر دارید.
به او نقش و تأثیرِ #خندیدن را یادآور شوید.
به او نقش مؤثر #کتاب در زندگی را آموزش دهید.
به او بگویید تعمق کند؛ به پرندگانِ در حال #پرواز در دل آسمان دقیق شود.
به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا هستند، با #دقت بنگرد.
به پسرم بیاموزید که در #مدرسه بهتر این است که مردود شود تا با تقلب به قبولی برسد.
به پسرم یاد بدهید با افراد به #مهربانی رفتار کند و دربرابر ظلم و ظالم بایستد.
به او بگویید به عقایدش #ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید که همهی حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش #درست میرسد انتخاب کند.
ارزشهای زندگی را به پسرم آموزش دهید تا بتواند در اوج اندوه، #تبسم کند.
به او بیاموزید که از اشکریختن #خجالت نکشد.
به او بیاموزید که میتواند برای #فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمتگذاری برای #دل بیمعناست.
به او بگویید که #تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق میداند پای سخنش بماند و با تمام قوا بجنگد.
در کار #تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید؛ بگذارید که او #شجاع بشود.
توقعات من زیاد بود، اما ببینید که چه میتوانید بکنید.
#استوری_مذهبی ❇️
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
@Story_maazhabi
。.。:∞♡*♥♥*♡∞:。.。
✅ #از_فـــــرش_تا_عــــــرش
♨️ لطفا با دقت تا انتها بخوانید
#رضـــا_سگـــ_بـــاز(!) یہ لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش مےڪرد ، هم دعواهاش حسابـے سگے بود !!
یہ روز داشت مےرفت سمت ڪوهسنگے براے دعوا (!) و غذا خوردن ڪہ دید یہ ماشین با آرم ”ستاد جنگهاے نامنظم“ داره تعقیبش مےڪنہ .
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فڪر ڪردے خیلے مَردے ؟!“
رضا گفت : برو ... بچہ ها ڪہ اینجور میگن ...!!!
چمران بهش گفت : اگہ مردے بیا بریم جبهہ !!
بہ غیرتش بر خورد ، راضے شد و راه افتاد سمت جبهه ...!
👈 مدتے بعد ....
شهید چمران تو اتاق نشستہ بود ڪہ
یہ دفعہ دید داره صداے دعوا میاد ..!
چند لحظہ بعد با دستبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : ”این ڪیہ آوردے جبهہ ؟!“
رضا شروع ڪرد بہ #فحش دادن اما چمران مشغول نوشتن بود !
وقتے دید چمران توجہ نمےڪنہ ،
یہ دفعہ سرش داد زد :
”آهاے ڪچل با تو ام ...! “
یڪدفعہ شهید #چمران با #مهربانے سرش رو بالا آورد و گفت : ”بلہ عزیزم !
چے شده #عزیزم ؟ چیہ آقا رضا ؟
چہ اتفاقے افتاده ؟“
رضا گفت : داشتم مےرفتم بیرون ڪہ سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !!!!
چمران : ”آقا رضا چے میڪشے؟!!
برید براش بخرید و بیارید ....!“
👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ...
رضا به چمران گفت : میشہ یہ دو تا فحش بهم بدے ؟! کِشیده اے ، چیزے؟!!
شهید چمران : چرا ؟!
رضا : من یہ عمر بہ هر ڪے بدے ڪردم ، بهم بدے ڪرده ....!
تا حالا نشده بود بہ ڪسے فحش بدم و اینطورے برخورد ڪنہ ....
شهید چمران : اشتباه فڪر مےڪنے ...! یڪے اون بالاست ڪہ هر چے بهش بدے مےڪنم ، نہ تنها #بدے نمےڪنہ ، بلڪہ با #خوبـے بهم جواب میده !
هِے آبرو بهم میده .....
تو هم یڪیو داشتے ڪہ هِے بهش بدے مےڪردے ولے اون بهت خوبـے
مےکرده..!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یڪے بهم فحش بده و منم بهش بگم بلہ عزیزم ...! تا یڪمے منم مانند سنت خدا رفتار کرده باشم …!
👈 رضا جا خورد !....
..... رفت و تو سنگر نشست .
آدمے ڪہ مغرور بود و زیر بار ڪسے نمےرفت ، زار زار #گریہ مےڪرد !
تو گریہ هاش مےگفت : یعنے یڪے بوده ڪہ هر چے بدے ڪردم بهم #خوبے ڪرده ؟؟؟؟
اذان شد ...
رضا #اولین_نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت .
..... سر نماز ، موقع قنوت صداے گریش بلند شد !!!!
وسط نماز، صدای سوت #خمپاره اومد . پشت سر صداے خمپاره هم صداے زمین افتادن اومد .....
رضا رو خدا واسہ خودش جدا کرد ......!
(فقط چند لحظہ بعد از #توبہ ڪردنش)
👌یہ توبہ و نماز واقعے ...